شبهات شفاعت و پاسخ آیت الله جوادی آملی

ﺳﻪشنبه 22 مرداد 1392
شبهات شفاعت و پاسخ آیت الله جوادی آملی

شبهه یکم

شفاعت سبب رفع عقاب می‏شود و مرتفع شدن عقاب یا عدل است یا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خدای سبحان معاذالله ظلم است، در حالی‏که خدا هرگز به هیچ کس ظلم نمی‏کند: (ولایظلم ربّک أحداً) [1] و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان برای رفع عقاب، ظلم است.

پاسخ: قضیه منفصله مزبور مبتنی بر این است که عدل و ظلم نقیض یکدیگر باشد تا مانعةالجمع و مانعة الخلو به حساب آید، در حالی که تقابل عدل و ظلم، یا عدم و ملکه است یا تضاد و رفع هر دو ممکن است؛ یعنی رفع عقاب که عدل است ممکن است «فضل» باشد و هیچ یک از دو عنوان «ظلم» و «عدل» بر آن صدق نکند. به بیان دیگر، شبهه این است: رفع عقاب یا عدل است یا ظلم، ولی پاسخ این است که عقاب عدل است و رفع عقاب فضل است که بالاتر از عدل است، نه ظلم که پایین‏تر از آن است.

خدای سبحان براساس عدل خود برای تبه‏کاران عذاب معین کرده است، اما رفع عقاب بی‏واسطه غیر (از باب «آخر من یشفع أرحم الراحمین»)[2] یا به واسطه شفاعت دیگر شافعان، فضل و احسان است. خدای سبحان به بندگان خود آموخت که عادل باشید، ولی بالاتر از عدالت مرحله احسان است، بکوشید به آن برسید: (إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان) [3]و نیز به بندگان خود آموخت که اگر کسی به شما بدی کرد می‏توانید بر اساس عدل، به همان اندازه به او کیفر دهید: (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم) [4]، ولی اگر بر اساس صبر و احسان از او بگذرید بهتر از عدل است: (وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصابرین) [5]

شبهه دوم

شفاعت با سنّت الهی سازگار نیست؛ سیره و سنّت خدای سبحان بر این است که قانونی را برای اجرا جعل کند و برای تخلّف از آن نیز جزایی معیّن کند و متخلّفان از قانون را به کیفر برساند. هم اصل قانون‏گذاری سنّت الهی است و هم کیفر متخلفان از قانون، و چون سنت‏های الهی هرگز تغییر و تبدیل نمی‏پذیرد پس کیفر مجرمان را نمی‏توان با شفاعت تغییر داد؛ چنان‏که آیاتی مانند (ولایحیق المکر السیّئُ إلاّ بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین فلن تجد لسنّة الله تبدیلاً ولن تجد لسنّة الله تحویلاً) [6] بر این مطلب دلالت دارد.

پاسخ: این سخن از قبیل تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است. معیار تشخیص سنّت از غیر سنّت عقل نیست و آیه مزبور نیز دلالتی بر آن ندارد. مفاد این آیه آن است که هر آنچه سنّت خدا شد تبدیل و تحویل نمی‏پذیرد، امّا این‏که پذیرش شفاعت به معنای تبدیل سنّت و نپذیرفتن هرگونه شفاعت از سنت‏های تحویل ناپذیر الهی باشد، و به تعبیر دیگر، این‏که همواره بر اساس عدل رفتار کردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهی به حساب آید، از آیه مزبور برنمی‏آید و با دلیل عقلی یا نقلی دیگری نیز اثبات نشده است، بلکه دلیل برخلاف آن وجود دارد؛ زیرا از سنت‏های خداست که بر اساس اسمای حسنایش عمل کند و همان‏گونه‏که وصف «عادل» از اسمای حسناست، اوصافی چون «رؤوف»، «رحیم»، «غفّار»، «محسن»، و «مفضل» نیز از اسمای حسنای اوست. اگر (إنّا من المجرمین منتقمون) [7] از سنن خداست، (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء) [8] نیز از سنت‏های او به حساب می‏آید. اگر (جزاء سیّئة سیّئه مثلها) [9] ، از سنن الهی است، (ویعفوا عن کثیرٍ) [10] و (یعفوا عن السیئات) [11] نیز از سنّت‏های تغییر ناپذیر خداست.

شبهه سوم

شبهه سوم که در برخی از تفاسیر مانند المنار آمده این است: شفاعتی که در عرف رواج دارد به یکی از دو صورت است:

1 ـ حاکمی که نزد او از مجرمی شفاعت می‏شود ظالم است و بر اساس روابط عمل می‏کند نه ضوابط؛ هم می‏توان «اندیشه»اش را تغییر داد و هم «انگیزه»اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حک «انگیزه»اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حکم خود اشتباه نکرده‏ای اما بر اثر رابطه دوستانه‏ای که بین ما و شما وجود دارد از حکم خویش صرف‏نظر کن، و این در صورتی که حقّ مردم مطرح باشد و جای عفو نباشد همان است که از آن به «شفاعت سیّئه» تعبیر می‏شود: (ومن یشفع شفاعة سیّئة... ) [12] و گرنه می‏تواند مصداق شفاعت حسنه باشد.

2 ـ حاکم، عادل است و از این‏رو نمی‏توان در «انگیزه» او نفوذ کرد، لیکن می‏شود با اقامه برخی ادلّه در «اندیشه» او تصرف کرد و برایش ثابت کرد که حکمی را که صادر می‏کنی، یا صادر کرده‏ای صواب و حق نیست.

شکّی نیست که هیچ یک از این دو فرض درباره حاکمی که عادل محض بوده، علمش به جهت شهودی بودن از یک سو و شمول و ازلی بودن از سوی دیگر، خطاناپذیر و غیر قابل تغییر است تصوّر ندارد؛ زیرا اراده چنین کسی تابع علم اوست و قهراً در محکمه چنین حاکمی، شفاعت راه ندارد.[13]

پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغییر آن می‏شود اراده‏های جزئی و فعلی زاید بر ذات خداوند و به تعبیر دیگر، معلومات فعلی خداوند است که علم فعلی از آن مورد انتزاع می‏شود، نه علم و اراده ذاتی و ازلی او.

توضیح این‏که، علم خدای سبحان ازلی است، اما معلوم‏های او پیوسته در تغییر است؛ او از ازل می‏داند که چگونه معلوم‏های متغیّر را با اراده‏های جزئی حادث و زاید بر ذات، اراده کند. او می‏داند که در فلان زمان، فرد موجود می‏شود و در فلان مقطعِ زمانی به تکلیف می‏رسد و در شرایط خاص، با اراده و میل خود اطاعت یا معصیت می‏کند، در حالی که می‏توانست ومی‏تواند خلاف آن را انجام دهد، و نیز می‏داند بر اساس معصیتی که کرده، استحقاق کیفر دارد، و نیز می‏داند که مورد لطف ولیّی از اولیای الهی قرار می‏گیرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه یا بعضی از کیفرهای او بخشوده می‏شود. همه اینها را در ازل می‏داند و در لایزال آنها را اجرا می‏کند.

مثلاً خدای سبحان می‏داند در زمان خاص، شخصی متولد می‏شود و به فراگیری علم می‏پردازد، و در مقطع مشخص امکانات تحصیل علم را برای وی فراهم می‏کند و در مقطع بالاتر امکانات درس‏های بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصیبش می‏کند. همه این برنامه‏ها، کارهایی است جزئی که به اراده‏های جزئی خداوند مستند بوده، شأن جدید و فیض تازه او به حساب می‏آید: (کل یوم هو فی شأن)[1] و از صفات فعل او محسوب می‏شود و آنچه در کتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالباً همین اراده فعلی است که صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع می‏شود، نه آن‏که عین ذات واجب باشد.

درباره شفاعت نیز چنین است؛ یعنی از ازل معلوم خدای سبحان است که فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع می‏شود، بدون آن‏که اراده ازلی یا علم ازلی او تغییری بیابد.

به بیان دیگر: 1 ـ کارهای جزئی روزانه و شؤون و فیض‏های روزانه (کل‏یومٍ هو فی شأن) حادث است و با اراده‏های جزئی زاید بر ذات خداوند حدوث می‏یابد. امّا علمی که نقشه این اراده‏های جزئی را تنظیم می‏کند ازلی است.

2 ـ آنچه در تحلیل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زیرا شفاعت نزد خدا نه به معنای تصرف در علم اوست و نه تغییر عدل و داد او، بلکه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست که بالاتر از عدل است و تقاضای تجلّی عفو و صفح و تخفیف است که والاتر از قسط است.

شبهه چهارم

شبهه دیگری که معمولاً در نوشته‏های وهّابیان آمده این است که شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرینش انسان‏ها عبادت است: (وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون) [14]و انبیا برای تبشیر و انذار و اتمام حجت آمده‏اند: (لیهلک من هلک عن بیّنة ویحیی من حی عن بیّنة) [15]پس برای شفاعت نیست؛ زیرا شفاعت سبب جری‏شدن تبه‏کاران و هتک‏حرمت احکام می‏شود و غرض مزبور، نقض می‏گردد.

پاسخ: جواب این شبهه ضمن بحث از شرایط و ویژگی‏های شفاعت شوندگان در اشاره ششم[16]گذشت و گفته شد با توجه به این‏که خدای سبحان نه به نحو ایجاب کلّی فرمود هرگناه یا هر گنه‏کار با شفاعت شافعان بخشوده می‏شود و نه خصوصیت گناهی که با شفاعت بخشوده می‏شود روشن فرمود و نه خصوصیت شخص یا گروهی که شفاعت می‏شوند معین کرد، بلکه در همه موارد یاد شده به نحو اجمال و ایجاب جزئی سخن گفت، چنین شفاعتی نه تنها سبب تجرّی معصیت‏کار نیست، بلکه امید می‏آورد و زمینه اصلاح امور و جبرانِ گذشته تلخ را فراهم می‏سازد و همواره انسان را بین خوف و رجا نگاه می‏دارد.

مرحوم ابن‏بابویه و دیگران از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقل کرده‏اند که خدای سبحان چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: 1 ـ قهر خود را در بین معاصی مستور کرد. از این‏رو بر انسان لازم است از همه معاصی بپرهیزد و هیچ معصیتی را کوچک نشمرد؛ چون نمی‏داند خداوند با کدام معصیتْ انسانِ گنه‏کار را می‏گیرد. شاید مورد مؤاخذه همین گناهی باشد که او می‏خواهد مرتکب شود. 2 ـ مهر خود را در میان طاعات مخفی کرد؛ یعنی معلوم نیست کدام اطاعت را قبول می‏کند. از این‏رو چیزی از طاعت‏های او اعم از واجب و مستحب را نباید حقیر شمرد، چه‏بسا همان موافق قبول و رضایش باشد. 3 ـ ولی خود را در بین انسان‏ها ناشناس قرار داد؛ یعنی معلوم نیست ولی او کیست و در چه لباسی به‏سرمی‏برد. از این‏رو کسی حق ندارد دیگری را تحقیر کند؛ شاید آن کس ولی‏خدا باشد. 4 ـ اجابتش را در بین دعاها مخفی کرد. پس نباید دعایی را کوچک شمرد. شاید همان باشد که به اجابت می‏رسد[17]

شفاعت با چنین خفایی نه تنها تجرّی نمی‏آورد، بلکه سبب امید و حرکت بنده صالح و واقع شدن او بین خوف و رجا می‏گردد. به ویژه وقتی در نظر بگیرد که خدای رحمان خدای قهّار نیز هست و خدای «أرحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة»[18] خدای «أشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة»[19]نیز هست و نیز ملاحظه کند که همان خدایی که وعده نجات و شفاعت می‏دهد، هشدار هم داده است: کسی خود را از مکر و حیله خدا درامان می‏بیند و غافل است که خاسر بوده، سرمایه‏ء جان و ایمانش را از دست داده باشد؛ (أفامنوا مکر الله فلایأمن مکر الله إلاّ القوم الخاسرون) [20]وگرنه انسانی که سرمایه خود، یعنی عقل و ایمان را حفظ کرده و موحّد و مسلمان است پیوسته بین خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نمی‏کند و هم با توجّه به (لاتیأسوا من روح الله إنّه لاییأس من روح الله إلاّ القوم الکافرون) [21] نا امید نمی‏شود؛ هم (یحذر الآخرة) است و هم (یَرجُوا رحمة ربّه)؛ (أمّن هو قانت آناء اللّیْل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجوا رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون) [22]. او می‏داند که اگر چه از آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء) [23]بر می‏آید که خدای غفور از غیر شرک، بدون توبه می‏گذرد (چون اگر غفران در این آیه مقیّد به توبه باشد استثنای شرک معنا ندارد؛ زیرا گناه شرک نیز با توبه بخشوده می‏شود)، لیکن قید (لمن یشاء) سبب ابهام می‏شود؛ زیرا دقیقاً معلوم نیست که از میان میلیاردها انسان مسلمان و موحّد، چه کسانی مصداق «من یشاء» هستند.

به بیان دیگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را تشویق به بیماری نمی‏کند و نظیر قاعده «من ادرک» در فقه است که اختصاص به فوات قهری و سهوی دارد و شامل کسی که عمداً نمازش را به تأخیر بیندازد و وقت را تفویت کند نمی‏شود، بلکه به تعبیر علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) اگر کسی با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، این امور را مجوّز سرکشی خود قرار دهد، احیاناً گرفتار گناه مضاعف شده است[24]؛به ویژه با توجه به این‏که گاهی گناهی زمینه برای گناهی دیگر می‏شود و بلکه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتکاب اکبر کبایر (شرک) را درپی دارد: (ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السّوأی أن کذّبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن). [25]از این‏رو قرآن به جامعه بشری هشدار داده، می‏فرماید: آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفته‏اند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که بترسند و خاشع شوند و همانند اهل کتاب نباشند که به تدریج از دستورهای آسمانی جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند: (ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وما نزل من الحق ولایکونوا کالذین أُوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم). [26]

حاصل این‏که، شفاعت عامل غرور نیست، بلکه راهی است برای امیدواری مبتلایان به گناه، و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را به بیماری تشویق نمی‏کند. بلکه مبتلایان را درمان می‏کند تا به بیماری صعب‏العلاجِ یأس از رحمت خداوند که کفر است گرفتار نشوند.

شبهه پنجم

شفاعتی که از قرآن استفاده می‏شود شفاعت معروف و به معنای «رفع» عقاب اخروی ثابت و لازم بر مجرمین نیست، بلکه مستفاد از آیات تنها وساطت انبیا و اولیا به معنای «دفع» عقاب است. به این بیان که آنان وسایط فیض الهی هستند و احکام و وحی را از خدای سبحان دریافت کرده، به مردم می‏رسانند و مردم نیز با فراگیری و عمل به آن از دوزخ مصون می‏مانند و به بهشت دست می‏یابند. بنابراین، شفاعت به معنای دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق.

پاسخ: گرچه وساطت به این معنا نیز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آیات، بیش از آن است و شامل شفاعت به معنای رفع عقاب نیز می‏شود و شاهد آن، شفاعت توبه: «لاشفیع أنجح من التوبة»[27]است؛ زیرا شکّی نیست که توبه، پس از ثبوت جرمی که کیفری برایش مقرّر شده، مطرح می‏شود و توبه کیفر مقرّر را مرتفع می‏سازد. شاهد دیگرِ آن، آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء) [28] است که مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نیست؛ زیرا شرک هم گناهی است که با توبه مشرک و ایمان آوردن وی بخشوده می‏شود، بلکه مرادْ مغفرت از طریق وساطت و شفاعت اولیای الهی و فرشتگان است و شکّی نیست که مغفرت و بخشش نتیجه‏اش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ یعنی اگر تبه‏کاری استحقاق کیفر دارد، اولیای الهی که وجیه عند الله و مقرّب درگاه او و مجاری فیض اویند، به اذن خداوند کاری می‏کنند که فضل الهی، شفعِ عدالت وی گردد تا حاکم با عدلِ همراه با احسان و فضل بر کرسی قضا بنشیند و از طرف دیگر مسکنت عبد، ضمیمه گناه او شود و به تنهایی به محکمه حق نرود تا در نتیجه خدای عادل غفور با عبد مذنب مستکین، از روی فضل و احسان رفتار کند، نه بر اساس عدل.

 

 


[1]. سوره کهف، آیه 49.

[2]. ر.ک بحار، ج8، ص361.

[3]. سوره نحل، آیه 90.

[4]. سوره بقره، آیه 194.

[5]. سوره نحل،آیه 126. این آیه مربوط به گذشت مسلمانان از یکدیگر است وگرنه نسبت به منافقان و مشرکان باید (أشدّاء علی الکفّار) (سوره فتح، آیه 29) بود؛ زیرا عفو در مورد ضرورت انتقام، مصداق احسان نیست؛ چنان‏که امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) فرمود: «رُدّوا الحجر حیث جاء فإنّ الشرّ لا یدفعه إلاّ الشرّ»(نهج البلاغه، حکمت 314).

[6]. سوره فاطر، آیه 43.

[7]. سوره سجده، آیه 22

[8]. سوره نساء، آیات 48 و 116.

[9]. سوره شوری، آیه 40.

[10]. سوره مائده، آیه 15؛ سوره شوری، آیه 30.

[11]. سوره شوری، آیه 25.

[12]. سوره نساء، آیه 85.

[13]. المنار، ج1، ص307.

[14]. سوره الرّحمن، آیه 29.

[15]. سوره ذاریات، آیه 56.

[16]. سوره انفال، آیه 42.

[17]. معانی‏الأخبار [2] ـ بحار، ج94، ص337.

[18]. ار، ص112؛ بحار، ج68، ص176.

[19]. بحار، ج94، ص337

[20]. سوره اعراف، آیه 99.

[21]. سوره یوسف، آیه 87.

[22]. سوره زمر، آیه 9.

[23]. سوره نساء، آیه 48.

[24]. المیزان، ج1، ص166.

[25]. سوره روم، آیه 10.

[26]. سوره حدید، آیه 16.

[27]. بحار، ج8، ص58.

[28]. سوره نساء، آیه 48.

 

منبع: پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی http://www.vahhabiyat.com


  • 4204
  • 0

کلمات کلیدی :

نظر شما :

نظرات :

آخرین متون آموزشی
ﺳﻪشنبه 04 مهر 01402
شنبه 04 شهریور 01402
تبلیغات تبلیغات تبلیغات