بدعت

بدعت
از جمله مسائل مورد ابتلا در مکه و مدینه واژة «بدعت» است؛ زیرا مرتب از زبان عوامل سعودی شنیده میشود. لذا در اینجا معنای بدعت را روشن میکنیم و حد و حدود بدعت را برمیشماریم، تا واقعاً جایی که بدعت است، از آن بپرهیزیم و جایی که بدعت نیست و حلال است، انجام بدهیم و اگر حرام است انجام ندهیم؛ زیرا ممکن است چیزی بدعت نباشد، ولی حرام باشد.
بدعت در لغت
بدعت در لغت عرب به معنای چیز نو و تازه است، هر چیزی که بیسابقه باشد، عرب به آن میگوید: «بدیع»، یعنی چیزی بیسابقه؛ حتی خداوند تبارک و تعالی را توصیف میکنیم: «بَدیعُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ»[1] یعنی آسمانها و زمین را بدون الگوی سابق پدید آورد. اگر قبلاً الگویی در آسمانها و زمین بود، بدیع نبود، اگر بیسابقه بوده است، قطعاً «بدیع السموات و الأرض» صدق میکند.
چرا بدعت حرام است؟
حرمت بدعت در حقیقت از توحید در تقنین شروع میشود، همانطوری که توحید در خالقیت، ربوبیت و عبادت داریم، توحید دیگری در قانونگذاری به نام توحید در تقنین و تشریع وجود دارد.
اسلام، معتقد است تقنین و تشریع از آنِ خداست؛ یعنی هیچ کس حق ندارد برای انسان قانون وضع کند و قانون او قابل اجرا باشد؛ زیرا در قانونگذار وجود سه شرط لازم است و این شرایط فقط در خدا موجود است؛ زیرا قرآن میفرمایید: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ».[2]
شرط اول
قانونگذار برای انسان، باید یک انسانشناس کامل باشد، انسان را به خوبی بشناسد، غرائز او را بسنجد، چه غرائز معنوی و چه غرائز مادی؛ زیرا قانون برای تعدیل این غرائز است، مصالح و مفاسد او را بداند و این جز خدا کسی نیست؛ تنها خداوند که خالق انسان است میتواند انسانشناس کامل باشد.
بنابراین او باید قانونگذار باشد، افراد دیگر اگر انسانشناس هستند، انسانشناس کامل نیستند، نمیتوانند تمام ظرفیتهای انسان را در نظر بگیرند و آنگاه قانون وضع کنند. قرآن مجید به این شرط اشاره میکند: «أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ؛[3] آیا آن کس که خالق است نمیداند؟ با اینكه او خود لطیف و خبیر است.»
شرط دوم
قانونگذار باید کسی باشد که در وضع قانون، سود و ضرری نداشته باشد و ما میدانیم که هیچ انسانی مبرّا از این شرط نیست؛ زیرا هر انسان قانونگذاری نسبت به قانون یا منتفع است یا متضرر، باید قانونگذار فردی باشد که ضررها و سودهای انسان را تشخیص بدهد، اما خودش در مجرای سود و ضرر نباشد و آن حق تعالی است که مبرّا از آن است که قانون به نفع او باشد یا به ضرر او.
هر انسان قانونگذار بالأخره به نحوی به این قانون ارتباط دارد، ارتباطش با این قانون، او را تحتتأثیر قرار میدهد، و میتواند در راستای منافع خویش، قانونی مغایر با مصالح عمومی نوع انسان وضع کند، اما خدای متعال در عین حالی که این جریانها را درک میکند، برتر و بالاتر از این است که منتفع یا متضرر باشد.
شرط سوم
شرط سوم این است که قانونگذار تحتتأثیر قدرتهای بزرگ نباشد، گروهها و حزبها بر افکار او سایه نیفکنند، انسانهای مقتدر او را تحت تأثیر قرار ندهند، این چنین کسی فقط خداوند متعال است. امّا انسانهای دیگر تحت تأثیر احزاب و قدرتها هستند.
در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر واقعاً قانونگذاری تنها از آن خداست، پس مجلس شورای اسلامی چیست؟
در پاسخ باید گفت که کسانی که در مجلس هستند، قانونگذار نیستند، بلکه برنامهریزند؛ یعنی در شعاع قوانین کلی اسلام، برنامهریزی میکنند که این قانون را چطور پیاده کنند. بنابراین، نمیتوانند از خود قانونی تشریع کنند که در اسلام نبوده و یا در اسلام خلافش بوده است.
بنابراین قانونگذاری فقط از آن خداست، هر نوع تصرف در این حیطه گناهی نابخشودنی است. از این مقدمه، کم کم معنای بدعت را میفهمیم؛ چون بدعت نوعی تصرف در توحید در تقنین است. بدعتگذار میخواهد حریم توحید را در قلمرو تقنین و تشریع بشکند و خود را جای خدا بگذارد و قانونی جعلی رواج بدهد.
شرایط بدعت
باید دانست که بدعت دارای ویژگیهایی است. همانگونه که گفته شد، «بدعت» به معنای هر چیز نو و بیسابقه است؛ ولی بدعت در شریعت سه شرط دارد که با وجود این سه شرط بدعت محقق میشود.
در درجة اول انسان بدعتگذار کسی است که میخواهد در شریعت تصرف کند.
به بیان دیگر، بدعتگذار میخواهد در قانون خدا دست ببرد، به این معنا که یا قانون خدا را کم کند یا به آن اضافه کند؛ مثلاً اگر کسی بخواهد در اذان فصلی را کم یا زیاد کند، بدعت است.
یا در «نماز» رکعتی را کم و زیاد کند، یا در زکات نصابی را اضافه یا کم کند.
فرض کنید در روزگار ما ساختمانهایی میسازند که قبلاً بشر قادر به ساخت آنها نبوده است. این چیزی تازه و بدیع است، اما بدعت نیست؛ زیرا این کار تصرف در شریعت نیست، بلکه بشر یک کار نویی را راجع به مسکن پدید آورده که سابقه نداشته است. پدیدآورندة آن را میگوییم بدیع است، عملش را میگوییم بدعت است؛ اما این بدعت لغوی است، و حال آنکه بحث ما بدعت در شریعت است. کسی که ساختمان صد طبقه ساخته، نگفته است: قال الله تبارک و تعالی: خانهها را صد طبقه بسازید، میگوید من کار به خدا ندارم، بلکه دلم خواست یک خانة صد طبقه بسازم، این عمل بدعت نیست، اما ممکن است حلال یا حرام باشد. حلال و حرام یک مسئله است، بدعت مسئلهای دیگر.
شرط دیگر، این است که چیز نویی را بیاورد و به شریعت نسبت بدهد، امّا در شریعت ریشهای نداشته باشد؛ یعنی دلیل عام و یا دلیل خاصی آن را تأیید نکند، تنها تصرف در دین بدعت نیست، آن یک پایه است، پایة دوم این است که این عمل نویی که انجام داده و به شریعت نسبت میدهد، در شریعت ریشه و دلیلی به صورت عام یا خاص نداشته باشد. برای مثال، در جمهوری اسلامی ایران، ارتش مجهز به سلاحهای روز است، این مسلماً امری بدیع است؛ زیرا در یک صد سال قبل دارای چنین سلاحهایی نبودیم؛ این یک مسئلة نوست، حتی این را میتوانیم به شریعت نسبت بدهیم و بگوییم که شریعت اسلام دستور داده که ما امروز از نظر دفاعی قوی شویم و از مرزهای آبی و خاکی خود دفاع کنیم و به شریعت نسبت بدهیم، ولی در عین حال بدعت نیست؛ زیرا هر چند مشخصاً اینها در آیه و روایت نیامده است، یعنی توپ، هواپیماهای بمب افکن و...، ولی به صورت کلی آمده است؛ زیرا قرآن میفرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»[4] همین که میگوید که: «ما استطعتم من قوة» این در هر زمانی برای خودش مصداقی دارد؛ مثلاً در دوران صفویه رزم سربازان ایرانی بهگونهای بود، الآن به گونهای دیگر است، و در عین حال ما میتوانیم همة آنها را به شریعت نسبت بدهیم.
بنابراین، بدعت تصرف در دین است، امّا یک شرط دارد و آن اینکه در اسلام ریشهای نداشته باشد و الّا اگر در اسلام ریشهای داشته باشد، یعنی اگر دلیل عام یا دلیل مطلقی دارد، میتواند این فرد را نیز در بر بگیرد، با این فرض اگر به دین نسبت بدهید، هرگز بدعت نخواهد بود.
بنابراین، شرط اول: تصرف در شریعت است كه نوعی قانونگذاری و انکار توحید در تقنین است.
شرط دوم: این است که این کار نو که به شریعت نسبت میدهیم، در شریعت دلیلی بر این از نظر عموم و خصوص نباشد.
شرط سوم: این است که در میان مردم اشاعه دهیم والا در خانة خود بنشینیم و یک قانونی را بر خلاف اسلام تصویب کنیم و آن را به اسلام نسبت بدهیم و فقط مرکب روی کاغذ باشد، این بدعت نیست، بدعت این است که در میان مردم اشاعه بدهیم.
همانطوری که توحید در عبادت را برای شما ترسیم کردم، در حقیقت نقشه توحید در عبادت را عرض کردم و در آنجا توانستیم توحید در عبادت را از شرک در عبادت جدا کنیم. بنابراین باید این سه شرط را به خاطر داشته باشیم تا بتوانیم در آینده، بدعت را از غیربدعت و بدعت را از سنت تشخیص دهیم.
بدعت حسنه و بدعت سیئه
در اینجا یک نکته قابل تأمل است و آن اینکه در کلمات فقها، چه فقهای اهل سنّت و چه فقهای شیعه، آمده است که بدعت بر دو قسم است: بدعت حسنه و بدعت سیئه، باید ببینیم که این تقسیم صحیح است یا نه؟ حتی مرحوم شهید ثانی هم در شرح لمعه این تقسیم را دارد؛ ولی این تقسیم علی فرض صحیح و علی فرض باطل است.
اگر بدعت را به معنای لغوی بگیریم، یعنی چیز نو و تازه، خواه آن را به شریعت نسبت بدهیم یا ندهیم ، هر کار نو و بیسابقه، یعنی کاری که قبلاً الگویی نداشته، اگر اینطور معنا کنیم منهای شریعت، البته این دو جور است، گاهی چیز نو به ضرر انسان است، به این میگویند بدعت سیئه، مانند بمبهای اتمی و وسایل جنگی کشتار جمعی. بدعتهای حسنه نیز وجود دارد و آن چیز نویی است که واقعاً حسن است؛ مانند دستگاههای تهویه که در زمان ما درست کردهاند که بشر را تا حدی از گرما حفظ میکند، این بدعت، حسنه است.
امّا اگر بخواهیم بدعت در شریعت را در نظر بگیریم، فقط یک قسم است؛ یعنی بدعت حسنه نداریم، بلکه تمام بدعتها سیئه و گناه کبیره و در حد شرک هستند.
بنابراین اگر بخواهیم بدعت را ببریم پای دین و بدعت دینی را مطالعه کنیم، بدعت در دین هرگز نمیتواند حسنه باشد، حتما سیئه است.
مثلاً نماز تراویح از نظر برخی خلفا بدعت حسنه است، وقتی که خلیفة دوم دید که مردم نوافل ماه رمضان را متفرق میخوانند، گفت اگر من بتوانم اینها را با امامی جمع کنم، این خوب خواهد بود، بالأخره مردم توانستند با أُبی بن کعب نماز فرادا را به جماعت بخوانند، وقتی چشم خلیفه به این اجتماع افتاد، گفت: «بدعة حسنة».
اهل سنت میگویند که از اینجا معلوم میشود بدعت دو قسم است: بدعت حسنه، بدعت سیئه.
اما اگر بخواهیم تراویح را به شریعت نسبت بدهیم، اگر شریعت امر کرده، پیغمر اکرم(ص) امر کرده و در حیات پیامبر اکرم(ص) نماز تراویح هر چند به صورت ناقص بوده، دیگر بدعت نیست، بلکه سنت است. اگر واقعاً ریشه در دین و ریشه در قرآن و سنت داشته، بدعت نیست، عیناً مانند همین تجهیزات نظامی میشود که نو است،اما ریشه در شریعت دارد. اما اگر در اسلام و در قرآن و در سنت، نوافل را با جماعت خواندن ریشه نداشته و دلیلی نداشته، نمیتواند بدعت حسنه باشد، حتماً بدعت و سیئه است.
جشن در روز ولادت پیامبر(ص)
هر سال که ماه ربیع میرسد، مسلمانان جهان ذوق زده میشوند، بنابراین از دوازدهم تا هفدهم ربیع را جشن میگیرند، که به همین جهت هفته را هم «هفتة وحدت» نام نهادهاند. وهابیها معتقدند این بدعت است؛ زیرا پیامبر اکرم(ص)، صحابه و تابعان نداشتهاند و این، در قرن ششم شروع شده است. بنابراین، بدعت و حرام است. از این رو نباید آن را انجام داد، ما به وسیله آیات قرآن میخواهیم به آنها جواب بدهیم و مطلب را روشن کنیم.
احتفال برای پیامبر اکرم(ص) به این صورت، البته در قرآن و شریعت نیست، اما در شریعت ریشه دارد به صورت عموم، چون قرآن میفرماید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ * الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَكَ * وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» ای پیامبر اکرم(ص) ما تو را بلند آوازه کردیم، پس معلوم میشود که ترفیع پیغمبر مورد علاقة خداست، «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ »، تو بلند آوازه نبودی، صدای تو را، نام تورا و شریعت تو را جهانی کردیم.
تکریم پیامبر (ص) از صفات مؤمنین
بنابراین، ترفیع مقام پیغمبر(ص) مورد عنایت خداست و ریشه در قرآن دارد، آیهای دیگر در سورة اعراف، رسول گرامی(ص) را با ده صفت معرفی میکند: «الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ».[5]
آنگاه میفرماید: «فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
رستگاران دارای سه ویژگی هستند:
- به پیغمبر ایمان دارند؛
- او را در جنگها و غزوات کمک میکنند؛
- او را تکریم و تعظیم میکنند.
بنابراین تکریم پیغمبر(ص) یکی از صفات مؤمنین است، آیا روزی که ولادت آن حضرت است، و در آن روز جشن گرفتن، آیاتِ نازل شده در حق پیغمبر(ص) را خواندن، اشعاری که در حق نبی است را خواندن، آیا این تکریم و تعظیم پیغمبر(ص) است یا نعوذ بالله تحقیر آن حضرت؟ این مسلماً تکریم و تعظیم آن حضرت است، پس ریشه در قرآن دارد، پس جشن در روز ولادت پیامبر اکرم(ص) کار نویی است، مسلماً چند صد سال قبل نبوده است، بلکه از قرون اخیر شروع شده است، یعنی از قرن پنجم و ششم، این عمل یک عملی است بیسابقه از نظر شخصی، اما از نظر کلی در قرآن سابقه دارد؛ زیرا قرآن میفرماید: «وَ عَزَّرُوهُ».
باز باید قرآن را در جای دیگر مطالعه کنیم، حضرت مسیح7 از خداوند خواست که برای آنها مائدهای بفرستد، آنگاه عرض کرد: خدایا! اگر این مائده را فرستادی، ما روز نزول مائده را جشن و عید میگیریم تا روز قیامت: «قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عیداً لأوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقینَ»[6].
حضرت مسیح7 به خاطر یک مائدة آسمانی که فقط شکمها را سیر میکند، را عید اعلام میکند، آیا رسول خدا(ص) به مقدار یک مائده آسمانی نیست؟! ولادت پیامبر اکرم(ص) ولادت نور است، ولادت خاتم انبیاست، هادی بشر است، خاتم رسول است، اگر واقعاً مائده آنها شکمها را سیر میکرد، نبوت پیامبر اکرم(ص) و كلام ایشان خردها و عقلها را سیر کرده است، باید از قرآن الهام بگیریم، البته ما نمیگوییم خدا گفته روز دوازدهم یا هفدهم را جشن بگیرید، بلکه خدا فرموده است که پیغمبر(ص) را تکریم کنید. بنابراین میتوانیم جشن بگیریم، اما علت اینکه آن روز را انتخاب میکنیم، تناسبی است كه با خود رسول خدا? دارد و آن، روز ولادتش است.
[1]. بقره، 117.
[2]. یوسف، 40.
[3]. ملک، 14.
[4]. انفال، 6
[5]. اعراف، 157.
[6]. مائده،114.
منبع: درسنامه مرزبانی از مكتب اهل بیت/ آیة الله جعفر سبحانی/ مؤسسه فرهنگی ـ هنری مشعر/ تابستان1391
نظرات :