جلسه ششم: فتح مکه

 

یکی از زمینه های لشکر کشی پیامبر اسلام و فتح مکه، حمله بنوبکر از قبایل هم پیمان با مشرکین به قبیله خزاعه از هم پیمانان با مسلمانان بود. ابوسفیان ، اطمینان پیدا کرد که پیامبر گرامی اسلام به دفاع از هم پیمانان خویش به سرکوبی مشرکین اقدام خواهند کرد. از این رو آهنگ  مدینه منوره را کرد. ابوسفیان در مدینه، هنوز گرد راه را از صورت خود نرسته بود که به منزل نبی مکرم اسلام وارد شد. بعد از ورود به خانه، به اتاق دخترش، ام‏حبیبه، که از همسران پیامبر گرامی اسلام بود، رفت. در اتاق دخترش خواست بنشیند که دید دخترش، بستر پیامبر را جمع کرد. ابوسفیان این عمل را به فال بد گرفت. زیرا او به خانه پیامبر پناه آورده بود و با دیدن چنین برخوردی، شوکه شد و از ذهن خود گذشت که این سفر، سفر موفقیت آمیزی نخواهد بود، چون انتظار نداشت دخترش با وی چنین برخوردی داشته باشد. متوسل به هرکسی برای منصرف کردن پیامبر از نبرد با مشرکین، شد از جمله آن که به سراغ علی علیه السلام  رفت و با آن حضرت صحبت کرد و به ایشان گفت:» تو از بستگان ما هستی کاری کن ». تا علی علیه السلام  واسطه شوند و پیامبر را از نبرد، منصرف کنند، علی  علیه السلام  در پاسخ فرمودند : ما سرباز پیامبر و مطیع ایشان هستیم و هر دستوری که پیامبر بدهند، ما بدون درنگ انجام می‏دهیم». وقتی که از علی علیه السلام  مأیوس شد، به سراغ دختر پیامبر، فاطمه اطهر سلام الله علیها ،رفت و حسن و حسین را در حال بازی دید و رو به فاطمه  سلام الله علیها گفت: «شما به خاطر این دو آقا زاده، از مردم مکه گذشته و سروری آنها را بکنید». فاطمه اطهر سلام الله علیها  در پاسخ فرمودند: «این بسته به دستور پیامبر گرامی اسلام است و ما مطیع ایشان هستیم و هر دستوری که ایشان بدهند، انجام خواهد شد». تلاشهای ابوسفیان برای منصرف کردن پیامبر، موثر واقع نشد و از در دیگری وارد شد.

این بار از طریق صحبت مهربانانه با علی علیه السلام ، به ایشان گفت: «شما همیشه آنچه را که می‏گفتید، مصلحت ما بود. ما امروز چه کنیم که پیامبر به هیچ وجه منصرف نمی شوند. علی  علیه السلام  فرمودند:«تو می‏توانی در جمع مسلمانان، در مسجد وارد شوی و به مسلمانان امان دهی و بگویی ما به هیچ وجه به شما حمله نمی‏کنیم و امان می‏دهیم و مسلمانان در امنیت کامل هستند». ابوسفیان گفت: این چه فایده‏ای دارد؟ ،علی  علیه السلام فرمودند: «این فایده‏ای ندارد ولی می‏تواند به شما در روابط آینده، کمک کند؛ تا به مسلمانان نشان دهید در نگاه شما، تغییراتی ایجاد شده است». ابوسفیان به مسجد رفت و این سخنان را بیان کرد. ولی کسی از مسلمانان در مقابل سخنانش، واکنشی نشان نداد؛ نه تاییدش کردند و نه ردش کردند.

ابوسفیان به مکه برگشت. پیام ابوسفیان از مدینه، برای مردم مکه این بود که مسلمانان خود را برای نبرد با مشرکین آماده می‏کنند. اکنون زمان این رسیده بود که مردم مکه خود را آماده کنند تا با مسلمانان که جمعیت اندکی نیستند، مقابله کنند. زیرا دیگر پیامبر دارای لشکر اندکی نیستند و در طول اقامت چند ساله خود در مدینه، نیروی عظیم گردا گرد خود جمع کرده بودند. ابوسفیان در این فکر بود که چگونه می‏تواند خود را برای مبارزه، آماده کند.

در همین دوران یکی از مسلمانان به نام خاتم بن ابی بلتعه که فرزندان و بستگانش در مکه بودند و خود نیز در مدینه به سر می‏برد. احساس کرد که اگر نامه‏ای بنویسد که پیامبر به زودی به مکه حمله خواهد کرد، برگ برنده ای خواهد بود که می توان در کمک گرفتن از مشرکین از آن بهره برد. به همین منظور، نامه‏ای کوتاه نوشت و آن را در اختیار خانمی به اسم ساره گذارد و به او گفت: «این را به مردم مکه تحویل می‏دهی.» متن نامه این بود: «أنا حاتم بن ابی بلتعه الی اهل مکه انّ رسول الله یریدکم و خذوا حذرکم.» آن زن  نامه را که کاغد کوچکی بود لوله کرد و به صورت ماهرانه لابه‏لای موهای خود قرار داد و عازم مکه شد.

به پیامبر الهام شد یک نفر از مدینه جاسوسی سپاه اسلام را می‏کند. لذا در نامه‏ای خبر داده که لشکر پیامبر عازم حرکت به سوی مکه است. پیامبر اسلام سه تن از سرداران خود را، امام علی علیه السلام  و مقداد و زبیر را خواستند که نامه‏ و جاسوس را پیدا کنند. این افراد حرکت کردند و آن زن را در راه مکه یافتند و از او پرسیدند: «چه چیزی برای مردم مکه می‏بری؟» چیزی نگفت و انکار کرد. دو سه مرتبه توشه او را گشتند و چیزی نیاقتند. جناب زبیر و مقداد مأیوس شدند و خواستند که برگردند ولی علی علیه السلام  فرمود: «پیامبر دروغ نگفته و نمی‏گوید.» بعد به آن شخص گفتند:«یا آن چیزی که داری را نشان می‏دهی یا با تو برخورد خواهم کرد.» آن زن که موضوع را جدی دید، از آنها خواست که فاصله بگیرند و ازلابه‏لای موهای بافته شده خود، آن نامه را درآورد. امام علی علیه السلام  نامه را برداشتند و خدمت پیامبر به مدینه، آوردند.

پیامبر همیشه در مواجه با دشمن ضمن اطلاع دقیق از وضعیت آنان تدبیرحکیمانه پیش می‏گرفتند. در جنگ بدر، پیامبر زمان دقیق حرکت دشمنان را و اینکه چه موقع به منطقه جنگی می‏رسند محاسبه کردند و می‏دانستند. یا در جنگ احد می‏دانستند که نیروهای مشرک چه زمان به مدینه خواهند‏رسید و یا در جنگ خندق که زمان حمله را می دانستند به طوری که در مقابل نیروهای مشرکین، حفر خندق کردند. اطلاع ایشان از بسته بودن تنگه عسفان در مسیر به سوی مکه برای عمره  ونبرد با بنی نضیر وبنی قریظه و نبردهای دیگر، اطلاعات دقیقی از دشمن به دست می‏آوردند و بهترین تصمیم را می‏گرفتند. در فتح مکه نیز پیامبر چنین اقدامی کردند و از اصل غافلگیری برای به ستوه آوردن نیروهای مشرکین بهره بردند.

پیامبر بررسی کردند که چه زمانی برای رفتن به مکه بهتر است و به این نتیجه رسیدند که بهترین زمان، ماه رمضان است. در رمضان سال هشتم که به مکه حرکت کردند . آن گاه که از مدینه فاصله گرفتند، افطار کردند. برخی از اصحاب پیامبر گفتند: «ما در حال نبرد هستیم، چه بهتر که نبردمان با صوم، همراه باشد». اینها کسانی بودند که می‏خواستند از امام و پیشوای خود، جلو بیفتند. این گفته آنها بی‏اساس بود؛ زیرا ما مطیع امام هستیم و نباید جلوتر یا عقبتر از امام و رهبر زمان خود حرکت کنیم

بعد از افطار به سمت مکه حرکت کردند‌ و حرکتشان بسیار دقیق و غافل‏گیرانه بود، به طوری که نیروهای اطلاعاتی مشرکین، متوجه حضور آنها در منطقه نشدند. نبی مکرم اسلام تا نزدیکی مکه مکرمه پیش رفتند و تصمیم گرفتند که در نزدیکی مکه، درنگ کنند. پیامبر می خواستند حرکت آنها به گونه‏ای باشد که مکه بدون خون‏ریزی، فتح شود. بهتر این بود که کسی , سرکرده مشرکین را نزد پیامبر بیاورد و آن شخص عباس، عموی پیامبر، بود که اتفاقا در آن زمان، از مکه به مدینه در حرکت بود؛ شاید اذن پیامبر بود که به سمت مدینه حرکت کنند. پیامبر از او خواست ابوسفیان را به خدمت پیامبر آورد. ابوسفیان هنگامی که لشکر پیامبر و تدبیر ایشان را دید، رنگ از رخسارش پرید. ابوسفیانی که به نیروهای اسلام امان داده بود، اکنون شاهد این بود که نیروها به سمت مکه آمدند و راهی جز تسلیم در برابر آنان را ندارد. خدمت پیامبر رسید و پیامبر به او فرمودند: «وقت آن نرسیده که تو دست از برنامه‏هایت برداری و به خدای یکتا، اعتقاد پیدا کنی؟!».

این سخن پیامبر در قلب سخت ابوسفیان اثری خاص گذاشت و او را به فکر فرو برد. ابوسفیان با خود فکر کرد که ما چقدر  بر ضد پیامبر تلاش کردیم و او را آواره و یارانش را شهید کردیم، اما جز اینکه روز به روز بر عظمت پیامبر افزوده شد، چیزی به بار ننشسته است. پیامبری که بیش از دو دهه  با او مبارزه کردیم، اکنون با اقتدار ولشکری مطیع و فرمانبردار  عزم حملة بر ما را دارد. پس راهی جز تسلیم نداریم.

وقتی پیامبر اسلام با این گفتمان با ابو سفیان روبرو شدند. ابوسفیان درنگی کرد. عباس، عموی پیامبر، می‏خواست تیر خلاص را به ابوسفیان بزند برای همین او را در باریکة راهی نگاه داشت تا نگاهش به حرکت سپاه عظیم پیامبر بیافتد و ابهت و عظمت سپاه او را وادار به تسلیم کند. ابوسفیان از اُبهت لشکر ترسید و گفت: این لشکر اگر به مکه برسد، به طور قطع مکه را فتح خواهد کرد و جای هیچ گونه مقاومتی در مکه باقی نخواهد ماند. این نشان می دهد که تدبیر پیامبر گرامی اسلام، بسیار موثر واقع شد. ابوسفیان به مکه بازگشت و به مردم گفت: «هیچ فایده‏ای ندارد و لشکریان پیامبر، بسیار قدرتمند هستند و نمی‏توانید در برابرشان مقاومت کنید و باید تسلیم شوید.» نبی مکرم اسلام به ابوسفیان فرمودند: «به مردم خبر دهد هر کسی به خانه ابوسفیان برود و در مسجد الحرام و در خانه خود باشد یا سلاح را زمین بگذارد، ویا زیر پرچم ورایه اسلام در آید در امان خواهد بود.»

 



نبی مکرم اسلام آرایش نیروها را به گونه‏ای تنظیم کردند که مکه در محاصره نیروهای، قرار گرفت. بامدادان هنگامی که مردم مکه از خواب بیدار شدند، مشاهده کردند که نیروهای اسلام، منطقه را تصرف کرده‏اند. با تدبیر پیامبر، کسی مقاومتی از خود نشان نداد و آرام آرام نیروهای پیامبر بر شهر مکه چیره شدند.

برخی از مشرکین مکه مانند «صفوان بن امیه» دیدگاهشان مخالف ابوسفیان بود. لذا تصمیم گرفتند که مقاومت کنند. آنان در برابر سپاه کوچک خالد بن ولید، اندکی مقاومت کردند که پس از کشته شدن 13 نفر از نیروهایشان، از منطقه متواری شدند.

 

اقدامات پیامبر در مکه

پیامبر در مکه، کنار تربت پاک ام المومنین، خدیجه کبری، خیمه زدند.





نبی مکرم اسلام به سمت مسجدالحرام حرکت کردند. طبق آنچه که نقل شده است، ایشان سواره طواف کردند و با چوب دستی در ارکان اشاره داشتند. پس از آن، برای اینکه کعبه مکرمه از بت‏ها خالی شود با کمک علی  علیه السلام  تمامی بتها را شکستند. بتهای شکسته را در باب السلام دفن کردند. باب السلام در ورودی مسجدالحرام آن زمان است که اکنون نزدیکی مقام ابراهیم می‏باشد. اینکه مستحب است از باب السلام وارد مسجد الحرام شوند مراد آن باب السلامی نیست که چند وقت پیش در توسعه مسجد خراب شد بلکه همان باب السلامی است که در زمان پیامبر در نزدیکی مقام ابراهیم بود.

مسجدالحرام در زمان پیامبر تقریبا 20 متر دور تا دور کعبه شریفه بوده است. اما آنچه الآن محدودة مسجدالحرام شمرده می‏شود همگی در توسعه قرون بعدی ایجاد شده است. نبی مکرم اسلام، کعبه را از بتها، خالی کردند و دیوارهای کعبه را که بر آنها عکس بتها کشیده شده بودند با آب زمزم شستند.

 



بر طبق بعضی از نقلها پیامبر در جمع یاران خود سخنرانی کردند. و در میان سیل جمعیت مسلمانان و مردم مکه فرمودند:

1) نسب و موقعیت پدران و گذشتگان افراد، مایه افتخار نیستند بلکه ملاک وضعیت فعلی خود افراد است.

2) چنانکه عربیت، نیز موجب فضیلت نیست.»یعنی خداوند به اعمال انسانها نگاه می کند و با همه به طور مساوات برخورد می‏کند.

3) برابری، برای تمامی انسانها است و هیچ یک از انسانها بر دیگری جز به تقوا، فضیلت ندارد». در پایان سخنان خویش در مسجدالحرام خط بطلان بر گذشته جاهلیت کشیدند و در مقابل شعارهای برخی که خواهان انتقام از مشرکین بودند , در مقابل مشرکین کلام بسیار مهم و غیر قابل باور برای مشرکین را اعلام کردند و فرمودند: «اذهبوا فانتم الطلقا» با این بیان، حجت را بر مردم تمام کردند.

4) افرادی را که در حقشان ظلم کرده بودند، بخشیدند؛ از جمله وحشی قاتل حمزه عموی پیامبر. پیام پیامبر این بود که گذشته قابل دفاع و بررسی نیست، اما باید کنار گذاشته شود و روز را از نو آغاز کرد.

5) برادری دینی مسلمانها .

این پنج نکته را نبی مکرم اسلام در مکه بیان فرمودند. تأثیر سخنان پیامبر اسلام و پذیرش عمومی، به گونه‏ای بود که به تدریج خبر فتح مکه توسط مسلمانها به اطراف مکه رسید.

 

جنگ حنین

در آن زمان دو شهر در جنوبی غربی عربستان که در آیات نیز به عنوان قریه بزرگ  آمده است، خیلی مورد توجه بود یکی مکه و دیگری طائف است. وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ (سوره زخرف 31) و گفتند: «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [آن‏] دو شهر فرود نيامده است؟»

این دو شهر بر یکدیگر تفوق داشتند؛ یعنی گروه مکه خود را بنا به دلایلی، مهمتر از گروه طائف می‏دانست و گروه طائف نیز بنا به ادله‏ای، خود را با اهمیت‏تر تلقی می‏کرد. ولی نکته‏ای که وجود دارد این است که هر دو قریه، مورد توجه بودند. مردم طائف که متشکل از دو گروه هوازن و ثقیف بودند که پیوسته این دو گروه باهم درگیر بودند. مردم طائف متوجه شدند پیامبر مکه را فتح کرده‏اند و در نزدیکی آنها مستقر شده ‏اند. آنها نیز که دست از شرک و بت‏پرستی‏شان بر نمی‏داشتند، تمام دعواهای گذشته را کنار گذاشتند و با همدیگر، متحد شدند و گفتند: «ما باید نیروی عظیمی تشکیل دهیم و به نبرد با پیامبر برویم.» این حرکت و فکر، نقطه آغازین جنگ حنین بود.

نیروهای اطلاعاتی پیامبر به ایشان خبر دادند که در نزدیکی شما در منطقه طائف «مالک بن عوف نصری» اقدام به رفع خصومت‏های گذشته بین قبایل طائف کرده است و همگی را متحد کرده است تا به مکه مکرمه حمله کند. نبی مکرم اسلام تصمیم گرفتند که این حرکت را در نطفه، خفه کنند، بنابراین با لشکر دوازده هزار نفری که متشکل از ده هزار رزمنده از مدینه و دو هزار رزمنده از مکه به منطقه شمال شرق مکه و به طرف منطقه اوساط که همان منطقه حنین است، حرکت کردند.

پیامبر گرامی اسلام، حرکت را از مکه آغاز کردند و نیروهای مالک نیز از حرکت آنها، مطلع شدند و به نزدیکی «وادی الصدر» آمدند. سپاه اسلام برای رسیدن به کارزار باید از درّه‏ها حرکت می‏کردند؛ چون منطقه سخت کوهستانی بود. سپاه مشرکین طائف به بالای درّه‏ای که مسیر سپاه اسلام بود آمدند و در پشت سنگهای بزرگ پنهان شدند.



 وقتی نیروهای اسلام در دره قرار گرفتند، سنگها را به سوی آنها غلطاندند و با تیراندازی به سمت نیروهای تازه مسلمان، موجب گریز آنها از منطقه شدند. فرار نیروهای تازه مسلمان، در برابر کسانی که در جنگ‏های مختلف، خود را آزموده بودند و از آزمایشها سربلند بیرون آمده بودند، تاثیر منفی گذاشت وآنها نیز فکر کردند که مشکلی وجود دارد و از منطقه گریختند. فرار رزمندگان کهنه‏کار از جنگ برای پیامبر بسیار سخت بود. نبی مکرم اسلام که به همراه عموی گرانقدرشان، در ورودی منطقه حنین-16کیلومتری مکه - ایستاده بودند، ناگهان دیدند که نیروهای مسلمان در حال فرار به طرف خارج از تنگه هستند. پیامبر از عموی  خویش (که صدای رسایی داشت)، خواستند که مسلمانان را از فرار باز دارد و از آنها بخواهد که بایستند و مقاومت کنند. عموی پیامبر به مکان بلندی رفت و به مسلمانان عرضه داشت: فنادى العبّاس بأعلى صوته: يا أهل بيعة الشّجرة، يا أصحاب سورة البقرة،إلى أين تفرّون؟ اذكروا العهد الّذي عاهدتم عليه رسول الله (ص)

 که به کجا در حال فرارید؟! شما که در بدر واحد و.. مقاومت از خود نشان دادید؛ در حدیبیه و بیعت شجره بنا بر ایثار جان خویش داشتید اکنون چه اتفاقی افتاده که سست اراده شدید و در حال فرار هستید؟! بایستید و مقاومت کنید. پیمان خود با پیامبر را بیاد آورید.

در سوره توبه، خداوند می‏فرماید: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في‏ مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ (25)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (27) قطعاً خداوند شما را در مواضع بسيارى يارى كرده است، و [نيز] در روز «حُنَين»؛ آن هنگام كه شمارِ زيادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هيچ وجه از شما دفع [خطر] نكرد، و زمين با همه فراخى بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه پشت [به دشمن‏] كرده بوديد برگشتيد. آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى‏ديديد، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد، و سزاى كافران همين بود. سپس خدا بعد از اين [واقعه‏] توبه هر كس را بخواهد مى‏پذيرد، و خدا آمرزنده مهربان است

 «شما خیال کردید اکنون که نیروی بسیار زیاد است ، پیروزی از آن شماست یکی از اصحاب پیامبر وقتی لشکر را دید گفت : لن‏ تغلب‏ بعد من قلة   و خیال کردید که کسی غالب بر نیروهایتان نخواهد شد؟!». اتفاقاً برای همین طرز فکر و مغرور شدنشان در حال شکست خوردن بودند. در حالیکه در جنگ بدر لشکر مسلمانان ناچیز بود، پیروز شدند.

پیامبر از گناه فرار سپاه خود گذشت و آنها را دوباره به سوی دشمن گسیل کردند. بعد از جنگی سخت، نیروهای دشمن شکست خورد. پیامبر افرادی از سپاه خود را برای انتقال غنایم به منطقه «جعرانه» انتخاب کرد. منطقه جعرانه در نزدیکی مکه مکرمه و در فاصله 25 کیلومتری مکه است. پیامبر و سپاه اسلام به تعقیب نیروهای مشرک طائف پرداختند. در مسیر به قلعه مالک بن عوف رسیدند. پیامبر دستور تخریب آنجا را دادند زیرا مشرکینی که از جنگ فرار کرده بودند، در دژها مستقر شده بودند. چند روزی تصرف قلعه‏ها در طائف طول کشید؛ زیرا مشرکین مقاومت می‏کردند.

پیامبر برای اولین بار با راهنمایی سلمان فارسی زره‏پوش ساختند. برای ساختن زره‏پوشها،از پوست گاو استفاده کردند ودر کنار دژ برای ایجاد سوراخ در آن بردند مشرکین از بالای دیوار آهن‏های گداخته به روی زرهپوش ریختند . برای تسلیم شدن مالک بن عوف پیامبر اجازه حمله به باغهای آنها را دادند. پس از آنکه پیامبر بررسی کردند , محاصره نمی تواند به زودی نتیجه بخش باشد , مالک بن عوف را تطمیع کردند و با  تسلیم  شدن او طائف آزاد شد. البته اگر مالک بن عوف و هوازن و ثقیف، پیش دستی نکرده بودند، احتمالا به نوع دیگری طائف در اختیار پیامبر و یارانشان قرار می‏گرفت. ولی آنها با پیش دستی در جنگ، این حوادث را در پی آوردند.

نبی مکرم اسلام به جعرانه (که در شمال مکه مکرمه قرار دارد) برگشتند و پانزده شب در جعرانه بودند و شبانه در آن مکان، محرم شدند و به مکه مکرمه بازگشتند و عمره انجام دادند که معروف به عمره احرام از جعرانه است. از دیگر اقداماتی که پیامبر در منطقه جعرانه انجام دادند، تقسیم غنایم حاصل از جنگ بود. پیامبر به دو هزار نفر تازه مسلمان سهم بیشتری از غنایم دادند.


برخی از حوادث در منطقه جعرانه رخ داد که بیان آنها، مهم است.

الف ) در منطقه جعرانه، بین مسلمانان شایعه شد که پیامبر به علت اینکه مردم مکه از نزدیکانشان هستند(چراکه پیامبر اهل مکه بودند)، آنها را بیشتر مورد توجه قرار داده است. اگر انسان مطیع رهبر و پیشوای معصوم خود باشد، هر عملکرد رهبر را بر اساس تدبیر بداند. پیامبر از این اقدام خود، هدف بزرگی را دنبال می‏کردند؛ ولی آنها به دلیل اینکه آن هدف بزرگ را نمی‏دیدند یا به آن توجه نداشتند، اعتراض کردند. پیامبر فرمودند: «شما-انصار- خیلی به من خدمت کرده‏اید و وقتی که دیگران مرا راندند، شما به من پناه دادید. اگر به این عده تازه مسلمان سهم بیشتری از غنائم دادم، به این علت است که آنها به اسلام علاقه پیدا کنند. الان آنها با گاو و شتر به سمت خانه خویش برمی‏گردند. ولی شما با پیامبر در حال برگشت هستید.» انصار از این که برای مال دنیا موجب رنجش پیامبر شدند، شرمنده شدند و از پیامبر عذر خواهی کردند. در تاریخ است که یکی از این افراد قانع نشد و گفت: «من سهم خود را کامل می خواهم». پیامبر که دیدند حرکت آن شخص، موجب به هم ریختن نظام کاری ایشان می شود؛ به حضرت علی علیه السلام  فرمودند«اقطع لسانه» یعنی زبان او راقطع کن. امام علی علیه السلام  او را پشت تپه‏ای بردند و به او فرمودند: «تو از یاران پیامبر هستی و نباید تدبیر ایشان را بشکنی! باید به آنچه که دستور پیامبر است، عمل بکنی. بنابراین به آنچه که پیامبر فرمان داده، رضایت بده و به سهمی که در اختیارت می گذارند، راضی باش.» آن فرد با شنیدن سخنان علی علیه السلام ، تسلیم شد و به سوی جمع بازگشت. وقتی که یاران دیدند که زبان این فرد سالم است و دارد می آید، خوشحال شدند و پی بردند که بین امام علی علیه السلام  و پیامبر رمز و رازی نهفته است. اگر پیامبر به علی علیه السلام  فرمود: «اقطع لسانه»، منظورشان این نیست که واقعاً زبانش را قطع کنند، در واقع منظورشان این بود که علی علیه السلام  او را همراه کنند و علی  علیه السلام  این مساله را متوجه شدند.

ب ) از دیگر مسائلی که در جعرانه اتفاق افتاد، آمدن خواهر رضاعی پیامبر-شیماء- به آن منطقه بود و به پیامبر گفت: «بعضی از اموال بدست آمده از غنایم، سهم بستگان رضاعی شماست؛ بنابراین ازشما درخواست می کنم که این اموال، برگردانید.» پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «هنگام نماز بیا و دوباره از من درخواست کن؛ من به مسلمانان می گویم.» او در هنگام نماز آمد و درخواست خود را گفت. پیامبر درخواست وی را با مسلمانان مطرح کرد. مسلمانان به پیامبر گفتند: «به هر چه شما امر بفرمایید، رضایت می دهیم و فرمان شما، اولی است.» بنابراین اموال خویشاوندان رضاعی پیامبر به آنها برگردانده شد. البته آنها نیز مسلمان شدند.

ابن ابی الحدید در کتاب خود با اشاره به این حادثة  می‏نویسد: ایکاش وقتی  فاطمه اطهر  قضیه فدک را طلب کرد و فرمود فدک را پدرم به من بخشید افرادیکه حضور داشتند؛اعلام میکردند  اموال فدک چه متعلق به حضرت فاطمه باشد یا متعلق به ایشان نباشد، برای راضی کردن دل آن حضرت، در اختیارشان قرار می‏دهیم . چرا این اتفاق نیافتاد و حضرت فاطمه با دلی پر از اندوه، به دیار باقی شتافت؟

حوادث سال هشتم هجری با فتح مکه و طائف به پایان رسید.