جلسه پنجم: حوادث سال هفتم وهشتم
متن پیمان بین پیامبر گرامی اسلام و نماینده مشرکین، سهیل بن عمرو، هفت بند بوده است. البته در تعداد بندهای پیمان نامه، اختلاف اندکی هست. برخی بندهای این پیماننامه را دو بند گرفتهاند که در نتیجه تعداد بندها بیشتر شده است. اما مشهور آن را فقط هفت بند ذکر کردند.
هفت بند پیماننامه عبارتند از:
1- ترک مخاصمه ده ساله بین مسلمانان و مشرکین بوده است.
2- اگر مشرکی به مسلمانان پیوست؛ مسلمانان آن مشرک را نزد عائله خودش برگردانند. ولی اگر مسلمانی به مشرکین پیوست؛ مشرکین مامور نیستند که او را به وطن خود، برگردانند و لذا این بند، تکلیفی به عهده مسلمانان میگذاشت ولی مشرکین در قبال این مساله، مسئولیتی نداشتند. برخی از مسلمانان در همین بند، به پیامبر اعتراض کردند و پیامبر در جواب فرمودند: «مسلمانی که به مشرکین بپیوند، خیری در او نیست».
3- برقراری پیمان با قبایل دیگر برای هر دو طرف آزاد است.
4- پیامبر و یارانشان از همین جا (حدیبیه) به مدینه بازگردند.
5- مسلمانانی که در مکه هستند، در انجام شعائر مذهبی خویش، آزاد باشند.
6- اموال دو طرف محترم شمرده شده و شبیخون نسبت به اموال یکی از دو طرف، انجام نگیرد.
7- مسلمانانی که از مکه به مدینه میروند، اموالشان محترم شمرده شود.
پیماننامه بین نبی مکرم اسلام و سهیل بن عمر نوشته شد و پس امضاء این پیماننامه اصحاب شروع به قربانی کردن شترانی که همراه خود داشتند اقدام کردند . برخی از مسلمانان، این عمل پیامبر را نپسندیدند و فکر کردند که دین اسلام، دین جنگ است؛ در حالی که دین اسلام، دین رأفت و رحمت است. در جایی که باید صلح کند، صلح میکند و در جایی که باید نبرد کند، محکم میایستد. در تاریخ آمده است که یکی از صحابه به دلیل صلح پیامبر با مشرکین، در نبوت ایشان شک کرد. با صلح حدیبیه، پیامبر گرامیاسلام جنوب مدینه را امن کردند؛ با صلح حدیبیه، تردد مسلمانها بین مشرکین را آزاد ساختند؛ حرکت به سوی مناطق مختلف را آزاد کردند و امنیت را برای مسلمانها ایجاد کردند. مشرکین که از دست مسلمانان در امان بودند ولی مسلمانان از دست مشرکین در امان نبودند. اما با این پیمان نامه، آنها هم در امان قرار می گرفتند. پیامبر میخواست مردم را به جایگاه بلندی ارتقاء دهد؛ چون مسلمانان از آزار مشرکین، در امان نبودند. پیامبر گرامیاسلام قصد مدینه را داشتند که فرشته وحی نازل شد و عرضه داشت: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» فتح مبین، همان صلح حدیبیه است. سوره فتح دربارة تصمیم سنجیده و سرنوشتساز پیامبر در صلح حدیبیه نازل شده است. گفتگوهایی که در این صلح انجام شد، بسیار تاثیرگذار بود.
صلح حدیبیه در ذی القعده سال ششم هجری واقع شد که بیست و دو ماه بعد، فتح مکه در رمضان سال هشتم رخ میدهد. در جریان صلح حدیبیه، نبی مکرم اسلام برای انجام عمره با حداکثر هزار و هشتصد نفر حضور پیدا کردند ولی برای فتح مکه پیامبر با لشکر ده هزار نفری آمدند. صلح حدیبیه در زمانی اتفاق افتاد که پیامبر 13 سال در مکه تبلیغ اسلام را کرده بودند و 6 سال هم در مدینه یعنی نوزده سال در میان مردم تبلیغ کرده بودند و حاصل آن، این بود که پیامبر با هزار و هشتصد نفر از مدینه برای انجام عمره به مکه آمده بودند که منجر به صلح حدیبیه شد. ولی در این 22 ماه پس از صلح حدیبیه، آنقدر «یدخلون فی دین الله افواجا» اتفاق افتاد که پیامبر گرامیاسلام با لشکر ده هزار نفری برای فتح مکه آمدند. اینکه امام صادق(ع)فرمود که در تاریخ اسلام، قضیهای با برکتتر از صلح حدیبیه وجود ندارد، مصداق همین امراست.
فتح خیبر
پیامبر گرامیاسلام، به سوی مدینه بازگشتند. ذی الحجه سپری شد و با محرم سال هفتم، حرکت به سوی خیبر را آغاز کردند. تا دشمنی که روزی آمده بود به مسلمانان، ضربه بزند را از پای درآورند. پیامبر گرامیاسلام باید بر قلعههای خیبر که برخی تا پانزده قلعه ذکر کردهاند، چیره میشدند.
قلعههایی که دژهای هفتگانه آن به نام های: ناعم، قموص، كتیبه، نسطاة، شق، وطیح، سلالم معروف بود و همچنین دژ و قلعه مرحب خیبری. اینها باید به تصرف نیروهای اسلام در میآمدند. یک به یک قلعهها به تصرف درآمدند اما هیچ کدام از نیروهای اسلام نتوانست به دژ مرحب خیبری تسلط پیدا کند. هرکدام از نیروهای پیامبر که برای فتح این قلعه پیش میرفت، باشکست بازمیگشت. نبی مکرم اسلام فرمودند : که فردا، پرچم را به دست یار و یاوری میدهیم که هم او، خدا و رسول را دوست میدارد و هم خدا و رسول، او را دوست میدارند. او «کرّار غیر فرّار» است یعنی حملهکننده بدون بازگشت و فرار است. هر کدام از یاران پیامبر دوست داشت که این سخن در مورد خودش باشد. در تاریخ چنین آمده است: «لَاُعطیَنَّ الرایةَ غداً رجلاً یحبّه اللّهُ و رسولُه و یُحبّ اللّهَ وَ رسولَه کّرارٌ غیرُ فّرارٍ لا یَرجعُ حتّی یَفتح اللّه علی یدیه فاعطاها علیّاً ففتح علی یدیه.»
یاران پیامبر، فکرنمیکردند که این فرد علی(ع) باشد؛ چون علی (ع) در آن زمان، از درد چشم مینالید. فردای آن روز، پیامبر فرمودند: که علی (ع) را صدا کنند و ایشان در گوشهای به دلیل ناراحتی چشمشان در حال استراحت بودند. با عنایات خداوند و با اشاره دست پیامبر به سوی چشم علی (ع)، چشم ایشان شفاء پیدا کرد. علی(ع) پرچم را به دست گرفت و پیروزی و فتح را برای مسلمین، به ارمغان آورد. این کار قلب پیامبر را شاد و چشم امید مسلمانان را به رحمت الهی، امیدوارتر کرد. و مشرکین وکافران و به ویژه یهودیانی را که توطئهگر بودند، بسیار ناراحت کرد. در آن رجزی که مرحب در جلوی علی(ع) خواند، این گونه گفت: «قَدْ عَلِمَتْ خَیبرُ اَنّی مَرْحَبُ شاک سِلاح بَطَلٌ مُجَرَّبُ...». امام علی(ع) نیز این گونه رجز خواندند: «انا الذی سمتنی امیحیدره ضرغام آجام و لیث قسوره...» یعنی تو اگر به رخ ما میکشی که بطل مجرب خیبری، مادرم مرا حیدر نام نهاد و با تمام کسانی در نبرد با آنها برخاسته ام، آنها را به خاک زده ام.
شکست خیبر بر کل منطقه نبرد، تاثیر گذاشت. در مقابل حره خیبر،« حائط » را میبینید. در نقشه حدوداً 190کیلومتر مدینه منوره، به سمت تبوک (شمال غرب مدینه)، منطقه خیبر واقع شده است که دقیقاً شرق آن، حائط (منطقه فدک) است. آنجا هم در اختیار یهودیان قرار داشته است.
فدک
وقتی خیبر در اختیار مسلمانان قرار گرفت ، فدکیون نیز آمدند که پیامبر از آنها جزیه بگیرند تا در سلامت به سر ببرند. در این تصاویر، اکنون نیز یکی از قلعه های مهم خیبر، مورد مشاهده است. دور تا دور این قلعه را فنص و سیم خاردار کشیدندو حدود 165-160 کیلومتر تاشمال مدینه منوره است ولی راه حائط در میانه مسیر از راه خیبر، جدا میشودو حدود 190 کیلومتر تامدینه منوره، فاصله دارد. در عکس نخلستانهای حائط (فدک) و برخی از آثار باقیمانده از فدک مشاهده میشود. بعد از اینکه فدک در اختیار پیامبر قرار گرفت، بنا شد که نیمی از محصول فدک، برای پیامبر باشد. نبی مکرم اسلام، فدک را در اختیار فاطمه زهرا(س) گزاردند.
البته این عمل ایشان براساس آیه قرآن بود که « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً » (آیه 26 سوره اسراء). دربارة تاریخ فدک، کتابهای مختلفی نوشته شده است. برخی از حاکمان و خلفاء در تاریخ بیان میکردند که فدک در اختیار فرزندان فاطمه(س) باشد و برخی بالعکس، خود تصاحب میکردند. بعد از ارتحال پیامبر گرامیاسلام(ص)، فدک در اختیار زهرای اطهر(س) قرار نگرفت و ایشان به خانه انصار میرفتند و سخن پیامبر را یادآور میشدند و میفرمودند: «مگرپیامبر فدک را در اختیار من، نگذاردند؟! پس چرا سخن و خواسته پیامبر، عملی نمیشود؟!». ولی برخی از خلفا و حاکمان بعد از شهادت حضرت فاطمه(س)، فدک را در اختیار فرزندان آن حضرت، قرار میدادند و برخی نیز بازپس میگرفتند. اکنون از آن منطقه، با نام حائط یاد میکنند و در اختیار ساکنین همانجا قرار دارد. به دلیل آنکه این منطقه در جنوب صحرای شنزار دهناء قرار گرفته بود، مورد دستبرد دزدان نیز قرار داشت. بنابراین برای حفظ اموال از غارت، تصمیم گرفتند دور آن حصار و دیواری بکشند؛ از این رو به این منطقه حائط میگویند که در طول تاریخ، به این نام، نامگذاری شده است.
عمره القضا
سال هفتم و پس از خیبر و به تدریج با گرویدن عدهای به اسلام، نبی مکرم اسلام اعلام کردند که برای انجام عمره قضا، عازم مکه میشوند. عمرهای که در سال ششم انجام نگرفت و منجر به صلح حدیبیه شد و در قرار داد بین مسلمانان و مشرکین این بود که سال بعد از آن، مسلمانان برای اعمال عمره، به مکه بیایند. نبی مکرم اسلام، برای انجام عمره قضا دویست نفر نیروی نظامی نیز به همراه خود بردند.
در تاریخ نقل است که هزار و هشتصد نفر در این سفر، پیامبر را همراهی میکردند تا به حد حرم رسیدند. در نزدیکی حرم «مکرز بن حفص» به پیامبر اعتراض کرد وگفت: «مگر قرار نبود برای انجام عمره بیایید، چرا نیروهای مسلح همراهتان هست؟! محرم که نباید سلاح در اختیار داشته باشید! شما برای جنگ آمدهاید یا برای انجام اعمال عمره؟!». پیامبر فرمودند: «نه، ما برای انجام عمره آمدیم ولی برای اینکه شما مشرکین به پیمانهایتان، عمل نمیکنید، برای اینکه مرتکب جنایت در منطقه امن الهی نشوید؛ اینها نیروهای دفاعی مسلمانان هستند تا جلوی هرگونه ضرری گرفته شود اما برای حفظ احترام حرم نیروهای نظامی بیرون حرم باقی میمانند». مشرکین از درایت و هوشیاری پیامبر و توجه ایشان به این مسائل، به شگفت آمدند. پیامبر اسلام وارد مکه شدند، مردم مکه به ارتفاعات و کوههای مکه، پناه برده بودند و ناظر صحنههای انجام مناسک پیامبر و یارانشان بودند. نبی مکرم اسلام برای تاثیر گذاری بیشتر برنامههای عبادی و همگرایی مسلمان ها و پاسخ به برخی از افتراهای مشرکین که یاران پیامبر را افرادی ضعیف و لاغر می دانستند فرمودند: «شانههای راستتان را در حین طواف، از لباس احرام بیرون بگذارید و سه شوط اول را به صورت تند و هروله طواف کنید.» تند قدم برداشتن را رمل و نپوشاندن شانه راست را، اضطباغ میگویند و این دو عمل نزد اهل سنت مستحب است و تنها در طواف، موضوعیت دارد. بنابراین طبق نظر اهل سنت اگر حاجیان در فاصله 420 کیلومتری مکه یعنی در مسجد شجره و میقاتهای دیگر و همچنین در شهر مکه و منطقه عرفات در ایام حج، شانه راستشان را بیرون میگذارند، از اعمال شرعی محسوب نمیشود و دلیل شرعی ندارد. و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر در صف نماز جماعت مسجدالحرام، به افرادی که شانه راستشان بیرون باشد، تذکر میدهند. چون اهل سنت فقط در حالت طواف این عمل را مستحب میدانند و در حالات دیگر، بویژه در نماز مکروه میدانند.
رمل و اضطباغ که انجام گرفت، آنهایی که در کوه های اطراف مکه مستقر بودند، با دیدن این عمل مسلمانان، جذب این حرکتشان شدند، زیرا این عمل برایشان تازگی داشت. مهرورزی و ارتباط مسلمانان با یکدیگر، برای مشرکین، جالب توجه بود به گونهای که در همین سال، جمعی از مشرکین علاقهمند به اسلام شدند. برخی از افراد مشهور مکه (خالد بن ولید و عمر بن عاص) مسلمان شده و به اسلام گرویدند. آنها اواخر سال هفتم و اویل سال هشتم هجری، مسلمان شدند.
پیامبر بعد از انجام عمره که سه روز به طول انجامید، از مشرکین خواستند که اجازه دهند یک روز دیگر نیز در مکه بمانند. زیرا ایشان درخواست میمونه، خواهر امالفضل(همسر عموی پیامبر)برای ازدواج با ایشان را قبول کرده بودند. وی به پیامبر اظهار علاقه کرده بودند و میخواستند که پیامبر با ایشان ازدواج کنند برای همین پیامبر میخواستند یک روز دیگر در مکه بمانند اما مشرکین درخواست پیامبر را نپذیرفتند. در نتیجه پیامبر تصمیم گرفتند برای مراسم ازدواج به سرف، منطقه زندگی میمونه بروند. البته میمونه قبل از ازدواج با پیامبر، دو مرتبه ازدواج کرده بود و هر بار، شوهرانش از دنیا رفته بودند. میمونه در طول سه سالی که با پیامبر زندگی کردند (از اواخر سال هفتم تا اوایل سال یازدهم) هفتاد روایت از ایشان نقل کردهاند. نبی مکرم اسلام با عمو و پسر عمه خود جناب عباس و زبیر باجناق بودند (چون میمونه همسر پیامبر و ام الفضل همسر عباس دختران حارث هلالی بودند و عایشه و سلمی دختران ابوبکر) که هر دوی آنان، داماد ابوبکر بودند. منطقه سرف، حدود 12 کیلومتری از تنعیم که ورودی حرم است، فاصله دارد. این منطقه در شمال مکه است . میمونه در مدینه، بعد از فوت پیامبر، کسی را نداشت. در حالی که همسران دیگر پیامبر آشنایانی در مدینه داشتند. بنابراین میمونه بعد از فوت پیامبر گرامیاسلام، به سرف رفت و باقی عمر را در آنجا ماند و در همان جا از دنیا رفت. اکنون قبر میمونه، در چار دیواری مقابل پمپ بنزین سرف (محطة محروقات السرف) وجود دارد.
در سال هفتم فتح خیبر وعمره القضا رخ داد. حوادث دیگری نیز در سال هفتم رخ داده است ولی ما به همین مقدار بسنده میکنیم.
جنگ موته
حوادث سال هشتم، با جنگ موته در ماه ربیعالاول آغاز شد. موته در غرب کشور اردن و شرق بحرالمیت قرار دارد و منطقه ای به نام کرک است. موته در نزدیکی کرک و در 50 کیلومتری جنوب عمان واقع است. جنگ موته، در همین منطقه واقع شده است. در تاریخ از مناطق فلسطین و اردن و لبنان و سوریه به عنوان شامات یاد شده است که بعد از جنگ جهانی اول و تجزیه دولت عثمانی این مناطق از هم جدا شده و به صورت فعلی درآمدند.
علت جنگ موته، کشته شدن سفیر پیامبربه دست «شرحبیل»، فرماندار آن منطقه بود. شرحبیل از فرمانروایان مسیحی ساکن در آن منطقه بود. حکومت او به نیروهای تبلیغی پیامبر اسلام آزار نیز میرساندند. این جریان، درجنوب یا شمال و شمال شرقی سوریه یا روم شرقی رخ داد. نبی مکرم اسلام تصمیم گرفتند در موته عملیاتی را انجام دهند که جنگ موته را در پی داشت. در این جنگ «جعفر بن ابی طالب»، پسر عموی پیامبر گرامی و برادر علی(ع)، به عنوان فرمانده و پرچمدار اول و بعد از ایشان، زید بن حارثه و بعد از زید، عبدالله بن رواحه حرکت کردند. پیامبر آنها را مشخص کردند که در صورت شهادت هر یک از آنها، دیگری پرچم را به دست گرفته و پیروزی را برای مسلمانان، به ارمغان بیاورند. نبرد بین نیروهای مسلمان که در حدود سه هزار نفر بودند و مشرکان که چندین برابر آنها بودند، درگرفت و فرماندهان نیروهای اسلام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. جمعی از یاران شهید شدند
تا اینکه بعد از شهادت سه فرمانده، تصمیم گرفتند نفر دیگری را برای این منظور، انتخاب کنند. خالد بن ولید را برگزیدند و ایشان با طرحی که ریخت،گفت:« شبانگاه بعضی از نیروهای ما، به منطقه عقب اردوگاه بروند و صبحگاهان به گونهای بیایند که مشرکین و نیروهای مسیحی، فکر کنند که نیروی جدیدی برای کمک به ما آمده است». با همین شیوه، جلو کشته شدن بیشتر مسلمانان را گرفت و بقیه آنها، سلامت به مدینه بازگشتند. نبی مکرم اسلام با شنیدن خبر شهادت جعفرابن ابیطالب رضی الله عنه، گریستند و در مورد ایشان فرمودند که او با دو بال در به بهشت پرواز میکند. این بود که جناب جعفر، معروف به جعفر طیار شد.
جنگ موته، تاثیرات خوبی هم برای مسلمانان و هم برای مشرکین داشت. تاثیرات آن برای مسلمانان، این بود که باید خود را برای نبرد خارج از مناطقشان، مهیاتر کنند و تجربه نو و جدیدی برای آنان بود. تاثیر آن برای مشرکین این بود که نیروهای مقابلشان-مسلمانان-نیروی ساده ای نیستند، آنها میایستند و مقاومت میکنند و به شهادت میرسند ولی از مسیر خود، عقب نشینی نمیکنند. جنگ موته، آغازی برای نفوذ اسلام، به مناطق دوردست شد.
ذات السلاسل
بعد از نبرد موته، طولی نکشید که نبرد دیگری به نام «ذات السلاسل» رخ داد. بر طبق آنچه در تاریخ آمده، ذات السلاسل، در وادی «یابس» بود. وادی یابس، احتمالاً همان صحرای دهنای امروز باشد؛ چون بر طبق آنچه در تاریخ آمده، آن منطقه در شمالِ شمال شرقی مدینه منوره واقع شده است. نبی مکرم اسلام دستور دادند که نبرد را آغاز کنند. اولین نفری که رفت یکی از یاران پیامبر بود که پیروزی کسب نکرد و یاران را به مدینه، برگرداند. روز بعد، نفر دوم با تدبیر بیشتری رفت ولی متاسفانه او نیز موفق نشد و به مدینه بازگشت. برای سومین روز، پیامبر گرامی اسلام، خالد بن ولید را فرستادند ولی او نیز ناموفق بازگشت.
پیامبر دل آزرده شدند و باید این نیروهایی که در یابس جمع شده بودند و بر ضد پیامبر، توطئه میکردند و به تدریج در حال گرویدن به گروه مشرکین بودند تا آنچه را که پیامبر به دست آورده بودند، به خیال باطل خویش، از ایشان بگیرند و از بین ببردند.
این بار پیامبر عمو زاده خود، امام علی(ع) را صدا زدند که برای باز کردن گره، حرکت کنند. علی(ع) در حرکت کردن و رفتند به نبرد ذات السلاسل، علی علیه السلام در این زمان در آغاز دهه چهارم عمر خویش قرار گرفته بود. علی(ع) فرماندهی را به عهده گرفتند ولی این بار، لشکر را از مسیر دیگری بردند و فایده این امر این بود که جاسوسان دشمن به آنها گفتند: علی(ع) راه عراق را در پیش گرفته است و به سوی شما نمیآید و آنها در یک بیخبری به سر میبردند. علی(ع) شبانه لشکر را به نزدیکی آنها آوردند. به قدری به آنها نزدیک شده بودند که علی(ع) دستور دادند دهان اسبان را بستند تا احیاناً با صدای اسبها، موجب اطلاع دشمن از حضورشان نشود. علی (ع) بعد از نماز صبح هجوم بردند و پیروزی آفریدند که آیات سوره عادیات در همین راستا نازل شد و خدای بزرگ سوگند یاد کرد که: والعادیات ضبحا(1)فالموریات قدحا(2)فالمغیرات صبحا(3).
فتح مکه
بعد از نبرد ذات السلاسل، فتح مکه رخ داد. فتح مکه، چشمگیرترین و بارزترین عملیات پیامبر گرامی اسلام، در زمان حیات ایشان بود. فتح مکه، زمانی اتفاق افتاد که مشرکین به دنبال ضربه زدن به اسلام بودند. مشرکین گمان میکردند دیگر دورة پیروزی برای مسلمانان به پایان رسیده است. چون هم در نبرد موته شکست خوردند و هم در نبردهای اولیه ذات السلاسل، پیروزی کسب نکردند و در حمله شبانه توانستند به موفقیت برسند. بنابراین به تدریج توطئهها را آغاز کردند و تعدادی سلاح در بین بنو بکر، توزیع کردند. بنو بکر در نزدیکی قبیله خزاعه و همپیمان با مشرکین بود اما خزاعه هم پیمان با پیامبر بود. سلاحها را به این جهت توزیع کرده بودند که آنها به تدریج حمله به خزاعه را آغاز کنند، تا بین نیروهای علاقهمند و همپیمان با پیامبر، ایجاد سستی کنند و آنها از پیامبر و حرکت به سمت اسلام، دلگیر شوند و احیانا برگردند. این توطئه، از نظر مشرکین توطئهای به جا بود و کارشان را بدون اشکال میپنداشتند. بعد از توزیع سلاح ها، بنوبکر به افرادی از قبیله خزاعه که بعضی در خواب و بعضی در حال عبادت بودند، حمله کردند و تعدادی را زخمی کردند و اموالشان را غارت کردند و تعدادی را نیز کشتند. وقتی این اتفاق افتاد، «عمربن سالم»، رئیس قبیله خزاعه، به سمت مدینه حرکت کرد و شرح ماجرا را به پیامبر گرامیاسلام گفت. مسلمانان بسیار دلگیر شدند و عده ای اشک ریختند؛ چون چنین حادثهای در حالی رخ داد که یکی از بندهای صلح حدیبیه، عدم تعرض به هم پیمانان یکدیگر بود. اما مشرکین با حمله به خزاعه، مفاد عهدنامه را شکستند و زیر پا گذاشتند. بنابراین اکنون زمان آن رسیده که پیامبر گرامیاسلام، تصمیمی اتخاذ کنند.
آیا باید به مشرکین حمله شود و باید در مقابل آنها بایستند یا از این مساله، صرف نظرکنند؟ پیامبر که مخالف خون و خونریزی بودند. اما در گرفتن حق آنان که امید و انتظاری نسبت به پیامبر داشتند، کوتاهی نمیکرد. پیامبر وقتی سخنان عمربن سالم را شنیدند، از غصه جنایت رخ داده، ناراحت شدند. نبی مکرم اسلام تصمیم گرفتند تا مشرکین را ادب کنند و درس فراموش نشدنی به آنها بدهند. خبر این تصمیم پیامبر به مکه رسید که پیامبر آرام نخواهد گرفت و اینکه کی و چگونه و چطور حمله میکنند، دیگر مشخص نیست. ابوسفیان با توجه به شناختی که از پیامبر داشت، میدانست که قطعاً ایشان حمله خواهد کرد. بنابراین به مدینه رفت تا مانع حمله پیامبر به مکه شود.