جلسه هشتم: وقایع سال نهم و دهم

 

از وقایع سال نهم هجری غزوه تبوک بود. غزوه تبوک یا جیش العسره در جنوب شامات رخ داد.


نکاتی پیرامون غزوه تبوک

نکته ی اول

در جریان بازگشت سپاه اسلام از جنگ تبوک، بعضی از منافقین سپاه پیامبر اسلام توطئه ‏ای را برنامه ریزی کردند. در میانه راه سپاه اسلام به گردنه‏ای رسیدند و پیامبر به سپاهیان فرمودند: «از پایین گردنه حرکت کنند» و خود به علت اینکه از توطئه آگاهی پیدا کرده بودند، از بالای گردنه حرکت کردند که کنار آن گردنه، پرتگاهی وجود داشت. این عده قصد داشتند با رم دادن مرکب پیامبر ایشان را به پرتگاه بیاندازند اما با الهام و یاری الهی به نیت پلید خود نرسیدند. آنها کسانی بودند که به ظاهر ایمان آورده بودند، اما ایمان در دلشان رسوخ نکرده بود. این افراد در کتابهای تاریخی شیعه و سنی معلوم و مشخص هستند. توطئه‏گران میترسیدند که مبادا رازشان فاش شود و مورد نفرت دیگران واقع شوند. ولی پیامبر از کنار این مساله، به راحتی گذشتند و هیچ گاه آنان را به دیگران معرفی نکردند.


نکته ی دوم

از دیگر مواردی که ذکر آن، حائز اهمیت است؛ تخلف تعدادی از مسلمانان از شرکت در جنگ تبوک بود. این جنگ چهرة بعضی از افراد را آشکار کرد. منظور همان منافقین هستند که تعدادشان دوازده نفر بود. از این رو این جنگ را غزوه «واقحه» نیز می‏گفتند. هشتاد نفر از مردم مدینه با بهانه‏جویی‏هایی در جنگ شرکت نکردند و عده‏ای بخاطر سستی‏هایشان، از شرکت در جنگ، سرباز زدند.

سه نفر به نامهای «کعب بن مالک» و «مرار بن نبی» و «حلال بن امیه» از کسانی بودند که در جنگ شرکت نکردند و بعد از بازگشت پیامبر، ایشان شرمندة بودند. پیامبر بعد از بازگشت به مدینه، به مسلمانان دستور دادند که با این سه نفر، صحبت نکنند. در اجتماع مدینه هیچ کس با آنها هم صحبت نمی‏کرد حتی در خانة خودشان نیر اهل و عیالات آنها نیز با ایشان هم صحبت نمی‏شدند. از این رو تحمل وضعیت، برایشان بسیار سخت شد. بنابراین به سوی منطقه مرکزی مدینه، به سمت کوه کوچکی در شمال مسجد النبی و شرق جبلسلعبه نام «ذباب »حرکت کردند. آنها تصمیم گرفتند هر یک در قسمتی از کوه قرار بگیرند و با خدا راز و نیاز کرده و از خدا بخواهند که آنها را مورد عفو قرار دهد.



در تاریخ نقل شده، خانواده‏هایشان برایشان غذا می‏بردند. ولی با آنها صحبت نمی‏کردند و غذا را می‏گذاشتند و می‏رفتند. آنها هر کدام در گوشه‏ای از کوه به عبادت و راز و نیاز پرداختند و خداوند،توبه‏شان را پذیرفت. پس پیامبر عده ای را در پی آنان فرستادند و به آنان گفتند : که بین مسلمانان باز گردند. پس از این جریان، آیات 117 تا 120 سوره توبه بر نبی مکرم اسلام نازل شد.:

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (118)يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ (119)ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (120)و [نيز] بر آن سه تن كه بر جاى مانده بودند، [و قبول توبه آنان به تعويق افتاد] تا آنجا كه زمين با همه فراخى‏اش بر آنان تنگ گرديد، و از خود به تنگ آمدند و دانستند كه پناهى از خدا جز به سوى او نيست. پس [خدا] به آنان [توفيق‏] توبه داد، تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبه‏پذير مهربان است.اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد.مردم مدينه و باديه‏نشينانِ پيرامونشان را نَرَسد كه از [فرمان‏] پيامبر خدا سر باز زنند و جان خود را عزيزتر از جانِ او بدانند، چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگيى در راه خدا به آنان نمى ‏رسد؛ و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى ‏آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه ‏شان‏] نوشته مى‏شود، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى ‏كند.


وقایع سال نهم

طی

در سال نهم سریّه‏هایی رخ داد که مهمترین آنها، حرکت حضرت علی(ع) به منطقه«طی» بود. امام علی (ع) با صد و پنجاه نفر به منطقه طی که زادگاه حاتم طائی و قبیلة طی بود رهسپار شدند. حاتم، پسری به اسم عدی داشت. وی ثروتی فراوان داشت. او وقتی وصف قدرت و عظمت پیامبر را شنیده بود، تصمیم گرفت که با ایشان و سپاه اسلام برخورد نکند. افرادی را مامور کرده بود که به محض وارد شدن نیروهای پیامبر به منطقه، او را مطلع کند. عُدَی بعد از اطلاع از حرکت نیروهای پیامبر، با خانواده خویش، از منطقه گریخت. حضرت علی(ع) در ابتداء منطقه را به تسلط نیروهای خود درآورد و شبانگاهان به بتکده آنها حمله کرد و غنایمی را بدست آورد و با جمعی از اسرا، وارد مدینه شد. در بین اسرا، خواهر عدی نیز حضور داشت که به خدمت پیامبر رسید و به ایشان گفت: : يا رسول الله! هلك الوالد وغاب الوافد فامنن عليَّ منَّ الله عليك؛ قال: ومن وافدك؟ قالت: عدي بن حاتم؛ قال: الفار من الله ورسوله؟«پدرم مرده و سرپرستم فرار کرده، منت بر من بگذارید و مرا آزاد کنید، خداوند به شما این توفیق را داده که بر من منت بگذارید ومرا آزاد کنید.» روز اول و دوم و سوم به همین منوال گذشت و پیامبر در روز چهارم به خواهر عدی گفتند: «بمان! تا تو را نزد خانواده ‏ات برگردانیم.» وقتی پیامبر مطلع شدند که پدر ایشان حاتم طائی است که در بذل و بخشش زبانزد است، پیامبر برای او مرکبی فراهم کردند و لباس و توشه راه به ایشان دادند و همراه کاروانی راهی شامات کردند یعنی به جایی که برادرش گریخته بود. شتر او جلوی خیمه برادر به زمین نشست. عدی با دیدن خواهر و اطلاع از اوضاع پیش آمده، به جایگاه و منزلت پیامبر واقف شد. تصمیم گرفت خدمت پیامبر برسد و اسلام بیاورد. وقتی با پیامبر ملاقات کرد و اسلام را پذیرفت، پیامبر برای او پیش‏بینی کردند که مسلمانان کاخ‏های کسری و قیصر را در اختیار خواهند گرفت و به بسیاری از جهان سلطه پیدا خواهند کرد و ثروت فراوانی به سمت مدینه سرازیر خواهد شد. عُدَی بعدها بیان کرد که به بسیاری از پیشگویی‏های پیامبر رسیدم.

مرحوم امین الاسلام طبرسی می‏گویند: جریان ملاقات عدی با پیامبر در آیه شریفه سی ویک سورة توبه، عدی به پیامبر عرضه داشت: «ما احبار و رهبان را خدا ی خود نمی‏دانیم» پیامبر فرمودند: «آیا آنها برای شما حلال و حرامی را بیان نمی‏کنند و شما به حلال و ‏حرامی که آنها توضیح می‏دهند، عمل نمی‏کنید؟! عرض کرد: «چرا؟» فرمودند: عمل کردن به این حلال و حرام نشانة این است که شما آنها را اختیاردار و رب خود قرار داده‏اید. در آیه آمده :اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)


مسجد ضرار

یکی از وقایعی که در سال نهم هجری رخ داد، واقعة مسجد «ضرار» بود. ابو عامر پدر حنظله، غسیل الملائکه بود. وی قبل از اسلام به کیش نصارا گرویده بود. او از کسانی بود که می‏خواست افراد مخالف از قبایل اوس و خزرج را با همدیگر متحد کند تا بر پیامبر شورش کند. بعد از ناکامی به شامات فرار کرد. البته در شامات نیز برخی از جریانات را بر ضد پیامبر هدایت می‏کرد، مانند بعضی از حکومتهای خارج از مرزهای اسلام را بر ضد پیامبر می‏شوراند تا بتواند تأثیر مخربی بر حکومت‏ اسلامی داشته باشد. او به یارانش پیشنهاد کرد که در مدینه مسجدی بسازند تا در پنهان پایگاهی بر ضد اسلام باشد. این افراد به پیامبر گفتند: «منازل ما تا مسجد قبا فاصله دارد، بنابراین اجازه دهید مسجدی برای خودمان بسازیم و در آن نماز گذاریم.» از پیامبر خواستند ایشان اولین نماز جماعت آن مسجد را بخوانند. هدف آنها از خواسته‏ شان این بود که پیامبر با آمدنشان آن مسجد را تثبیت کنند. پیامبر از ناحیه باری تعالی از اهداف شوم آنها، آگاهی پیدا کردند و دستور تخریب مسجد را دادند. در آیه 107 سورة توبه می‏فرمایند: «کسانی که مسجدی برای فعالیتهای بر ضد دین بنا کردند و سوگند یاد کردند که ما جز نیت خیر، نیتی نداریم.» مسجد و پایگاهی که ضرر و زیان‏رسان به مسلمانها است و موجب کفر و شکاف در جامعه اسلامی می‏شود و موجب تقویت فکری بنیان‏های دشمنان اسلام می‏شود؛ چنین پایگاه و مسجدی را نباید به رسمیت شناخت و حرکتی را که موجب تقویت آنان شود، نباید انجام داد. مسجد ضرار، درسی برای همه مسلمانان است، مسجدی که به ظاهر برای ترویج دین است، اما در واقع پایگاهی بر ضد اهداف اسلام است. اهمیت این موضوع تا جایی است که خداونددر سوره توبه به پیامبر فرمود : که هرگز در این مساجد نایست و هیچ قدمی در راه تثبیت و تقویت آن برندار: وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107)لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108)أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في‏ نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (109)و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است، و [نيز] كمينگاهى است براى كسى كه قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت سوگند ياد مى‏كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم. و[لى‏] خدا گواهى مى ‏دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند.هرگز در آن جا مايست، چرا كه مسجدى كه از روز نخستين بر پايه تقوا بنا شده، سزاوارتر است كه در آن [به نماز] ايستى. [و] در آن، مردانى‏اند كه دوست دارند خود را پاك سازند، و خدا كسانى را كه خواهان پاكى‏اند دوست مى‏دارد.آيا كسى كه بنياد [كار] خود را بر پايه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است يا كسى كه بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پى‏ ريزى كرده و با آن در آتش دوزخ فرو مى‏ افتد؟ و خدا گروه بيدادگران را هدايت نمى ‏كند

در این آیات، از مسجدالنبی سخن به میان آورده و بعد از آن نیز سازندگان مسجد ضرار را مورد نکوهش قرار داده است. در اینکه مسجد ضرار در کجای منطقه قبا است، بعضی بر این باورند که مسجد ضرار در نزدیک 300-400متری مسجد قبا باید باشد. زیرا عده ‏ای از پیامبر خواستند که در مسجد محل خودشان، (مسجد ضرار)، نماز اقامه کنند و به مسجد قبا نروند.


اعلان برائت از مشرکین

یکی از مسائلی که در سال نهم رخ داد، اعلان برائت از مشرکین است. در ابتداء پیامبر گرامی اسلام به ابوبکر بن ابی قحافه فرمودند: «به سمت مکه مکرمه برو و آیات برائت را در جمع حج‏گذاران، ایراد کن.» بعد از رفتن ابوبکر، طولی نکشید که پیامبر به علی (ع) فرمودند: «به سمت مکه حرکت کن و به ابوبکر خود را برسان و اگر ایشان خواست همراهی کند، با همراهی هم و اگر نخواست، خودت تنهایی به سوی مکه می‏روی و آیة اول تا سیزده سوره برائت را در جمع حج‏گزاران، می‏خوانی.»«لمّا نزلت عشر آيات من برائة على النبي‏(ص)دعا ابابكر ليقرأها على اهل مكة ثم دعاني فقال لي أدرك أبابكر فحيثما لقيته فخذ الكتاب منه و رجع أبوبكر فقال يا رسول الله نزل فيّ شي‏ء قال لا و لكن جبرئيل جاءني: فقال لن يؤدى عنك إلا أنت أو رجل منك»[1]

علی (ع) حرکت کردند و در جحفه به ابوبکر رسیدند و مطلب را به ابوبکر بیان کردند. در این سفر،جابر بن عبدالله انصاری نیز همراه امام علی(ع) بود. وقتی ابوبکر به مساله واقف شد به علی (ع) گفت: شما بروید، من به مدینه باز می گردم. ابوبکر بیشتر به دنبال این بود که بداند چرا از این توفیق محروم شده است. به مدینه بازگشت و خدمت پیامبر رسید و گفت: «آیا در خصوص اینکه من این امر را انجام ندهم، آیه‏ای نازل شده است؟» پبامبر فرمودند:« نه، من مامور شدم که اعلان برائت از مشرکین را یا خودم یا کسی که از نفس من است، انجام دهد و نفس من علی (ع) است. برای همین او را برای انجام این کار فرستادم.» علی (ع) به مکه رفتند و این آیات را در مناطق مختلفی مانند مسجد الحرام و عرفات و منی و بنا به برخی از روایات در مسجد الخیف، تلاوت کردند.


پیام های آیات اعلان برائت

پیام اول

بت‏پرستان نباید وارد خانه خدا و مساجد شوند، چون اینها پاک نیستند و خانه توحید، خانه پاکی است.

پیام دوم

طواف برهنه نیز ممنوع است؛ چون در عصر جاهلیت عده‏ای که لباس احرام نداشتند، برهنه طواف می‏کردند.

پیام سوم

هیچ بت‏پرستی نباید در مراسم حج شرکت کند؛ چون مراسم حج، مراسم توحید است و بت‏پرست که مشرک است، نباید شرکت داشته باشد.

پیام چهارم

مسلمانان و کسانی که با مسلمانان پیمان بسته‏اند در امان هستند

پیام پنجم

مشرکین تا چهار ماه مهلت دارند که یا مسلمان شوند یا اینکه از مکه بیرون روند. بعد از تمام شدن زمان مهلت ریختن خون آنان مباح است. البته در این چهار ماه مشرکین هر گونه بحث اعتقادی دربارة شناخت اسلام می‏توانند داشته باشند که دین اسلام را دقیق بشناسند و اگر خواستند اسلام بیاورند.


وفات نجاشی

از وقایع مهم سال نهم، از دنیا رفتن «نجاشی» بود. با توجه به خدماتی که ایشان در حق مسلمانان مهاجر به حبشه، انجام داده بود شخص مورد احترامی نزد پیامبر به حساب می‏آمد. وقتی پیامبر از وفات ایشان مطلع شد، از راه دور، بر نجاشی نماز میت خواندند. خبر فوت نجاشی از مدینه به «هرقل»، پادشاه روم، رسید.


عام الوفود

سال نهم« عام الوفود» بود. یعنی گروه‏ها وطوایف مختلفی خدمت پیامبر می‏رسیدند و بیعت می‏کردند که شرح آن گذشت . قرآن در‏این‏بارهمی‏فرماید: «اذا جاء نصر الله و الفتح. و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» یکی از طائفه‏هایی که خدمت پیامبر رسید، «ثقیف» بود. ثقیف، طائفه ای بود که در نبرد سال هشتم پیامبر، تسلیم شده و شمشیر مبارزه را انداخته بود. ولی هم چنان حرکت بر ضد اسلام خود را در خفاء دنبال می‏کردند. نقل است که وقتی گروه ثقیف خدمت پیامبر رسیدند، درخواستهایی مثل اینکه پیامبر اجازه بدهند ما برای مدت دیگری بتهای خود را بپرستیم و نماز را برای مدتی به جا نیاوریم، داشتند. این نشان می‏دهد که هنوز در قلب آنها، رگه‏هایی از شرک وجود داشت. البته در ثقیف، شخصیتهای بزرگی نیز بودند، مثل « عروه بن مسعود ثقفی» که جد مادری حضرت علی‏اکبر نیز دیده می‏شود. مادر حضرت علی اکبر، لیلا، نوه عروه بود. عروه بعد از فتح مکه، خدمت پیامبر رسید و معارفی را از پیامبر آموخت و برای نشر آن معارف به سوی قوم خویش رفت تا آنها را به اسلام دعوت کند. ولی ایشان را به شهادت رساندند.

پیامبر با لطافت و مهربانی درخواست آنها را نپذیرفت. درخواست دیگر آنها این بود که بت های قبیله‏شانرا افرادی از دیگر قبایل بشکنند و خود این کار را انجام ندهند. پیامبر گرامی اسلام این خواستة آنها را پذیرفت و به مغیره بن شعبه و ابوسفیان دستور دادند که بتهای آنها را بشکنند و قرار شد از طلا و جواهرات «بت لات»، بدهی عروه بن ثقفی و اسود بن مسعود پرداخته شود. پیامبر گرامی اسلام، مدبرانه این تصمیم را گرفتند؛ زیرا ابو سفیان از بت پرستان بزرگ بود و حال باید تبر به دست می‏گرفت و بت لات را می‏شکست. این تمرین خوبی برای خودسازی ابوسفیان بود اگر این فرصت را غنیمت می‏دانست.


مباهله

در سال نهم واقعه دیگری نیز رخ داد. البته بین مورخین اختلاف است برخی وقوع آن را در سال دهم می‏دانند ولی مشهور در سال نهم واقع شده آن واقعه مهم، مباهلة بین مسیحیان نجران و پیامبر گرامی اسلام است. برخی بر این باورند که پیامبر در سال دهم در روزهای نزدیک به تاریخ مباهله در غدیر خم بودند، امکان ندارد به فاصله بیست روز بعد از آن، به منطقه نجران رفته باشند و مباهله در آن سال رخ داده باشد. در ثانی در سال دهم در جریان غدیر، حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) همراه پیامبر بودند و امکان ندارد مباهله در آن سال رخ داده باشد. بنابراین مشهور این است که مباهله در سال نهم هجری رخ داده است. با مراجعه به ایات 59 سوره ال عمرانبه این رخداد مهم تاریخ حیات پیامبر برخورد می کنیم :إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59)الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ (60)فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (61)إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (62)فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ (63)

برخی از مسیحیان دربارة حضرت عیسی (ع) معتقد هستند که ایشان فرزند خداست. قرآن می‏فرماید: مثل حضرت عیسی مانند حضرت آدم است که در قرآن در آیه 59 سوره آل‏عمران اینگونه می خواینم که عیسی، انسان است ولی انسانی است که با عنایات الهی، به دنیا آمده است؛ مانند آدم که عنایات ربانی در خصوص او بوده است. مسیحیان دیدگاه دیگری داشتند و سخن قرآن مورد انکار آنان بود. بر این اساس ما در این آیه اینگونه می‏خوانیم که مَثَل عیسی مَثَل آدم است؛ ولی مسیحیان، نمی‏پذیرفتند. بعد از مباحثه‏های فراوان و نپذیرفتن مسیحیان، بنا شد که مباهله بین دو گروه انجام گیرد. مباهله یعنی نفرین کردن هر طرف علیه طرف دیگر به این صورت که هر گروهی بگوید: اگر من بر حقم، طرفم هلاک شود و به همین ترتیب طرف دیگر هم همین را می‏گوید: اگر من برحقم، طرفم هلاک شود.

مسیحیان نجران در راه حرکت به سمت انجام مباهله، مشاهده کردند که پیامبر با امام علی و یک خانم و دو کودک، درحرکت به سمت آنان است. حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س)و حسن (ع) وحسین(ع) بو‏دند. آیه 61 سوره ال عمران می‏فرماید: «حضرت رسول به مسیحیان نجران فرمودند که شما فرزندانتان را بیاورید و ما نیز فرزندانمان را می‏آوریم؛ شما خانم‏هایتان را بیاورید و ما نیز خانم‏هایمان را می‏آوریم؛ شما جانهایتان را همراه بیاورید و ما نیز جانهایمان را همراه می‏آوریم. آن‏گاه مباهله می‏کنیم.» اینجا بود که مسیحیان پی بردند که پیامبر، پیامبر صادقی است؛ چون کسی که حاضر است در راه آرمان‏هایش عزیزترین کسانش را بدهد، کسی نیست که دنبال ظاهرسازی و دروغ باشد. بنابراین آنان تسلیم شدند و گفتند : که ما پیامبر را در وضعیتی دیدیم که اگر ایشان ما را نفرین می‏کردند، کوه‏ها متلاشی می‏شدند. در پی این جریان، قرار شد که مسیحیان، فدیه پرداخت کنند و سالیانه دو هزار هله که برابر با هشتاد هزار درهم بود پرداخت کنند و اگر پیامبر گرامی اسلام خواستند به جنگ بروند، سی اسب و سی زره و سی نیزه در اختیار پیامبر قرار دهند.

برخی می‏گویند مسجد مباهله‏ای که اکنون در مدینه است همان جایگاه مباهلة پیامبر با مشرکین است. البته این قول را مورخین از قرن هشتم به بعد، بیان کرده‏اند؛ اما مورخین قدیمی‏تر آن مسجد را به نام مسجد بنی معاویه بن مالک یا مسجد الاجابه می‏دانند





یعنی مسجد در محلی بنا شده است که پیامبر گرامی اسلام در آن مکان نماز خواندند و از خدای بزرگ درخواستهای سه‏گانه‏ای کردند که دو خواستة ایشان مستجاب شد.


وفات ابراهیم

در سال دهم، حادثه‏ای غصه ‏دار و غم انگیز برای پیامبر رخ داد و آن وفات فرزند دلبند پیامبر، به نام ابراهیم بود. ابراهیم بر طبق نقلی در چهارده ماهگی و بر طبق نقل دیگری در هیجده ماهگی در محل زندگی ماریه قبطیه ( مشربه ام ابراهیم )از دنیا رفت.



بعضی از روایات، حاکی از این است که ابراهیم یا امام حسین (ع) یکی از آنها از دنیا می‏رفت و فدای اسلام می‏شد. پیامبر امام حسین را به ابراهیم ترجیح دادند و گفتند که ابراهیم، باید فدای امام حسین شود و هر دو فدای دین شوند. در برخی از روایات آمده است که با فوت ابراهیم، پیامبر اشک فراوان ریختند و در بقیع نزدیک قبر عثمان ابن مظعون به خاک سپردند و فرمودند:« چشمها گریان و قلبها، محزون است ولی چیزی نمی گوییم که باعث خشم خدا شود و خدا را، شاکر و سپاسگذار هستیم.»



اعزام علی (ع)به یمن

از وقایع دیگر سال دهم، اعزام علی (ع) به یمن است؛ علی (ع) به یمن اعزام شدند و چند ماه را در آنجا ماندند. در سال دهم، تنها علی (ع)به یمن نرفتند، قبل از ایشان خالد بن ولید به آنجا رفته بود. علی (ع) کار را از ایشان، تحویل گرفتند و در یمن حضور پیدا کردند. در یمن، مردم گروه گروه، به اسلام می‏گرویدند و قبیله «حمدان» بدون مقاومت، اسلام آوردند و اسلامشان به پاس روشنگری علی(ع) بود. اما قبیلة «بنی زبید» در سرزمین «مزهج» مقاومت کردند و بعد از اینکه بیست نفر از آنها کشته شدند، تسلیم شدند و اسلام آوردند.

در سال دهم، خالد به سرزمین نجران رفت و بادیه‏نشینان آن سرزمین، بدون مقاومت اسلام آوردند. این موضوع به این دلیل بود که مساله مباهله قبل از سال دهم، رخ داده بود و مسیحیان نجرانی به برحق بودن پیامبر پی برده بودند. بنابراین بدون مقاومت، مسلمان شدند.


حجه الوداع

در سال دهم «حجه الوداع» رخ داد که عبرتی برای همگان بود. پیامبر در این سال مأمور شده بودند که اعمال حج را به مسلمانان، توضیح دهند. پیامبر اعلان عمومی برای حج کردند. هفتاد هزار مسلمان همراه پیامبر عازم حج شدند. هرگاه به آمار مسلمانانی که همراه پیامبر به مکه می‏رفتند توجه شود میزان گسترش اسلام در شبه‏ الجزیره معلوم می‏شود. بنابراین در اینجا تعداد مسلمانانی را که همراه پیامبر اسلام به حج رفتند، بیان می‏کنیم:

در سال ششم، پیامبر همراه هزار و ششصد یا هفتصد مسلمان به سوی مکه جهت عمره رفتند.

سال هفتم همین تعداد عمره ای که انجام نشد را قضا کردند که معروف به عمرةالقضا گردید.

سال هشتم، با ده‏ هزار مسلمان به مکه برای فتح مکه رهسپار شدند.

سال نهم، پیامبر با سی‏ هزار نفر به جنگ تبوک رفتند. البته این تعداد برای حج گسیل نشدند ولی به خوبی میزان گسترش مسلمانان را نشان می‏دهد.

سال دهم، پیامبر با هفتاد هزار مسلمان به مکه برای به جا آوردن اعمال حج، رفتند. ناگفته نماند که این جمعیت عازم از مدینه بود، از مناطق دیگر نیز برای انجام اعمال عبادی حج به پیامبر ملحق می شدند؛ به عنوان مثال علی(ع) که از سرزمین یمن آمدهبودند درمنطقه «یلملم» محرم شدند و به پیامبر پیوستند.

همه افراد حاضر در حج، باید ناظر به اعمال پیامبر می‏شدند؛ زیرا پیامبر فرموده بودند همانطور که ایشان عبادت می‏کنند وبه نماز می‏ایستند، آنها نیز همان‏ طور خدا را عبادت کنند و به نماز بایستند. بعد از انجام اعمال، پیامبر رو به علی(ع) کردند و فرمودند:« به چه نیتی محرم شدی؟». علی (ع) عرضه داشتند:« من در حال احرام، به درگاه الهی عرضه داشتم به همان نیت که پیامبر محرم می‏شوند، من نیز به همان نیت، محرم می‏شوم.» یعنی امام علی (ع) دقیقاً تابع اعمال پیامبر بودند.



خداوند، درسورة بقره و سوره حج دربارة حج، دستورات مختلفی را بیان فرموده است. دربارة عرفات آیه198 سوره بقره نازل شده, چنانکه دربارة طواف و دیگر امور عبادی عرفات و تمامی اعمال حج دستوراتی بیان کرده‏اند.

پیامبر آیاتی را در مسجد «خیف» در منا یا در خود منا خواندند. در منا، دربارة ویژگیهای عید قربان و ماه ذی الحجه و سرزمین وحی، فرمودند: «همانا خونها و مالها و آبروهای شما حرمت دارد»و فرمودند: «تاخدا را ملاقات کنید، احترام همدیگر را داشته باشید؛ چون خداوند از اعمالتان سوال می‏کند» و نیز در مورد وسوسه‏های شیطان، مطالبی را بیان کردند و فرمودند: «دو چیز میانتان، به امانت می‏گذارم که کتاب خدا و عترتم است. شبیه همین خطبه و نصایح آن، در مسجد خیف، بیان شده است. که می‏توانید در رابطه با آن، به صفحه 171 جلد یک تفسیر قمی و صفحه145 جلد دوم صحیح بخاری و صفحه جلد دوم 149 صحیح مسلم مراجعه کنید.



در مکه بر پیامبر آیة 67 سورة مائده نازل شد: «ای پیامبر! دستور را ابلاغ بکن؛ اگر این دستور انجام نگیرد و در زمین بماند، دستور الهی انجام نشده است! ناراحت نباش که خداوند، پشتیبان توست.» این آیه بیانگر ادامه راه نبوت است که باید انجام بگیرد. دوبار جبرئیل در غدیر خم بر پیامبر نازل شدو مأموریت ایشان را یادآوری کرد. پیامبر همه را جمع کرد و در میان هفتاد هزار مسلمان در منطقه غدیر خم امام علی (ع) را جانشین و خلیفة بعد از خودشان منسوب کردند.

اکنون خط راه آهنی از جده به مدینه کشیده شده است که از محل غدیر خم می‏گذرد. به تازگی دستوری از حاکم عربستان آمده است که راه آهنی از شرق جحفه کشیده شود و با عبور از محل غدیر خم، به مدینه برسد.






[1] ( 1). الدر المنثور، ج 3، ص 209.